تاریخ انتشار: ۱۸ دی ۱۴۰۱
کتاب کیمیاگر (The Alchemist)، یکی از جذابترین رمانهایی است که به قلم پائولو کوئیلو (Paulo Coelho)، نویسنده مشهور برزیلی، براساس قصهای از هزار و یک شب نوشته شده است. این کتاب انگیزشی، جزو رمانهای پرفروش اواخر قرن بیستم به شمار میرود که در سال ۱۹۸۸ میلادی (۱۳۶۶ شمسی) منتشر شده است. این کتاب، توجه سراسر دنیا را به خود جلب کرده است و به عنوان شاهکار دنیای ادبیات شناخته میشود. شهرت کتاب کیمیاگر تا حدی در جهان پیچیده است که تا به حال، این کتاب در بیش از ۱۵۰ کشور دنیا منتشر شده و ۶۵ میلیون نسخه از آن خریداری شده است.
با خواندن کتاب کیمیاگر، پا به دنیایی جدید میگذارید که نگرش شما را نسبت به زندگی و اتفاق های به ظاهر ساده آن، تغییر میدهد. کتاب کیمیاگر حتی اگر صدبار هم خوانده شود، حرف جدیدی برای زدن دارد. شما با هربار خواندن این کتاب، نکات بیشتری یاد میگیرید و مفاهیم عمیق و قسمت های مبهم کتاب را بهتر درک میکنید.
در این بخش از معرفی کتاب قصد داریم کتاب کیمیاگر را بررسی کنیم و خلاصه ای از آن را به شما ارائه دهیم، پس در ادامه با ما در سایت جادوی باور همراه باشید.
محتویات
کتاب کیمیاگر با زبان داستان گونه به مفهوم سرنوشت که چالش برانگیزترین مفهوم بشریت است، میپردازد. این کتاب معتقد است قدرت ذهن و توانایی انسان ها، واقعیت زندگی را شکل میدهد و به هر چیزی که فکر میکنیم، چه خوب باشد و چه بد، عینا در زندگی ما اتفاق میافتد.
در قسمتی از کتاب کیمیاگر به توانایی قدرت ذهن در کنترل سرنوشت آدمی اشاره شده است و در این مورد گفته شده که:اگر چیزی یا کسی جزو افسانه شخصی تو باشد، روزی به تو بازخواهد گشت.
این کتاب پر از جمله هایی در مورد مفاهیم مهم مثل عشق، تلاش برای رسیدن به هدف و موارد مشابه است که درک کردن و عمل کردن به آن ها، میتواند مثل یک جادو، زندگی شما را تحت تاثیر قرار دهد. همان طور که از اسم کتاب کیمیاگر مشخص است، این کتاب قرار است نقش یک کیمیاگر را در راه موفقیت شما در زندگی ایفا کند.
خواندن کتاب کیمیاگر را به تمام افرادی که به دنبال رویای شخصی خود و دستیابی به یک زندگی هدفمند و عرفانی هستند، توصیه میکنیم. شما با خواندن این کتاب، نکات ارزشمندی را در مورد معنای زندگی می آموزید. خواندن تک تک صفحات این کتاب آنقدر بسیار لذت بخش است که از ابتدای رمان، جذب جملات ساده اما عمیق پائولو کوئیلو و ماجراهای عجیبی که برای سانتیاگو رخ میدهد، خواهید شد.
کتاب کیمیاگر، روایت داستان پسر جوانی به نام سانتیاگو است. سانتیاگو، در شهر زیبای آندلس واقع در کشور اسپانیا سکونت دارد و خرج زندگی خود را از طریق چوپانی تامین میکند. این پسر جوان، سواد خواندن و نوشتن دارد، بسیار اهل مطالعه است و کتابهای زیادی را در مورد علوم الهی و سایر موضوعات خوانده است.
سانتیاگو از زمان کودکی آرزو داشت جهان را عمیقا بشناسد. آرزوی کشف کائنات و شناخت خود واقعیاش و در نهایت شناخت خدا، اهدافی بود که سانتیاگو همیشه در ذهن داشت و مطمئن است یک روز به آن خواهد رسید.
در طول داستان، سانتیاگو چند بار خواب یک گنج را در اهرام مصر میبیند. در یکی از قسمت های داستان کتاب کیمیاگر، سانتیاگو عاشق دختری جوان و خوش چهره میشود. وی به او قول میدهد که وقتی افسانه شخصی خودش را تحقق ببخشد و به هدف خودش دست پیدا کند، مجدداً نزد دختر جوان میآید و با او ازدواج میکند.
در این میان، او با پیرمردی شگفت انگیز روبه رو میشود که از درون سانتیاگو به خوبی آگاهی دارد. پیرمرد که سعی دارد به سانتیاگو در دستیابی به هدفش کمک کند، خواب او را تعبیر میکند. سانتیاگو این خواب و تعبیر پیرمرد را افسانه شخصی مینامد و در طول داستان، از آن با این اسم یاد میکند.
او به خاطر دست یافتن به این افسانه شخصی، تصمیم میگیرد تا تمام گوسفندانش را بفروشد و با فراغ بال، مسیر رسیدن به هدفش را طی کند. او در راه موفقیت و رسیدن به افسانه شخصی خود، سه سال از عمرش را صرف میکند و مشکلات و سختی های زیادی را به دوش میکشد. اما پا پس نمیکشد.
سانتیاگو، صحراها و بیابانهای شمال آفریقا را طی میکند، تا بتواند با موفقیت به هدفی که در ذهنش نقش بسته است، دست پیدا کند.
داستان سانتیاگو که پائولو کوئلیو آن را در کتاب کیمیاگر به زیبایی روایت میکند، جوانی را توصیف میکند که در راه دست یافتن به هدف خود که آن را افسانه شخصی نامیده است، از مال و دارایی خود میگذرد و هر سختی را به جان میخرد.
او آن قدر در مسیر رسیدن به موفقیت مصمم است که حتی دو بار تا لبه پرتگاه مرگ هم پیش میرود ولی اصلا حاضر نمیشود از افسانه شخصی خودش دست بکشد و هدفش را از یاد ببرد. این پسر جوان به افسانه شخصی خود مطمئن است و تمام تلاشش را میکند تا به گنجی که باور دارد وجود دارد، دست پیدا کند.
در مسیر حرکت سانتیاگو به سمت اهرام برای دستیابی به افسانه شخصی خودش، پیرمرد کیمیاگر داستان به سانتیاگو، درس هایی از زندگی می آموزد که در عین سادگی، مفاهیم عمیقی را مطرح میکند که بسیار ارزشمند است و جان مایه کتاب کیمیاگر و کلام پائولو کوئلیو به شمار میرود.
کتاب کیمیاگر سرسار از نکات عمیق و درسهای با ارزش برای زندگی است. در ادامه با هم چند مورد از مهمترین آموزههای کتاب کیمیاگر را میخوانیم:
سانتیاگو چوپان جوانی است که گلهاش را خیلی دوست دارد و با اینکه میداند گوسفندهایش فقط به آب و غذا توجه میکنند و هیچ درکی از جذابیت غروب آفتاب و زیبایی طبیعت سرسبزی که در آن هستند، ندارند، اما با گوسفندانش آزادانه از جایی به جای دیگر سفر میکند و در طی سفر کتاب های متنوعی را مطالعه می کند.
بعد از این که سانتیاگو چندبن بار خواب گنجی پنهان شده در اهرام مصر را میبیند. برای تعبیر خواب خودش به سراغ یک زن کولی میرود. کولی هم به شرط این که یک دهم از آن گنج متعلق به او شود، به او میگوید، به دنبال گنجش برود.
سانتیاگوی جوان از این تعبیر خواب ساده ناراحت میشود. زن کولی وقتی ناراحتی او را میبیند، خطاب به این پسر جوان میگوید:
ساده ترین چیزهای زندگی خارق العاده ترین آن ها هستند و تنها انسان خردمند قادر به درک این مسئله است.
به این ترتیب پائولو کوئیلو با شرح یک ماجرای به ظاهر ساده، این درس زندگی را به ما می آموزد که از اتفاقهای ساده، به راحتی نگذریم و نگاهی دقیق تر به آنها داشته باشیم تا بتوانیم ارزش و اهمیت واقعی آنها را درک کنیم.
هنگامی که سانتیاگو جندین بار خواب گنجی که در اهرام مصر وجود دارد را میبیند، سعی میکند هر طور که شده خوابش را فراموش کند تا دوباره این رویا به سراغش نیاید. او برای از یاد بردن خوابش، مطالعه کتاب جدیدی را شروع میکند.
در این هنگام با یک پیرمرد عرب رو به رو می شود اما تمایل به حرف زدن با او ندارد و سعی میکند از دستش خلاص شود. در این قسمت ماجرا، پیرمرد به سانتیاگو میگوید کتابی که میخواند، یکی از بزرگترین دروغ ها را به خورد جهان داده است.
پیرمرد در ادامه خطاب به سانتیاگو میگوید:
این که این کتاب میگوید در یک نقطه خاص از زندگی، ما کنترل آن چه اتفاق می افتد را از دست می دهیم و زندگی ما توسط سرنوشت کنترل می شود بزرگ ترین دروغ دنیا است.
بنابراین یکی دیگر از درسهای این کتاب این است که ما از طریق ذهن مان میتوانیم سرنوشت خودمان را کنترل کنیم و زندگی خودمان را آنگونه که میخواهیم و دوست داریم، بسازیم.
پیرمرد عرب به سانتیاگو پیشنهاد میدهد که در ازای یک دهم گوسفندان وی، راه رسیدن به گنج جهان را به این پسر جوان نشان دهد. پیرمرد میگوید:
اگر کسی از صمیم قبل به دنبال چیزی باشد، درخواست او از روح جهان سرچشمه میگیرد و وی مامور رسیدن به آن میگردد.
در این قسمت سانتیاگو در دو راهی انتخاب گله گوسفندان که به آن علاقه زیادی دارد و گنج خود که به آن عادت کرده است، گیر میافتد. اما در نهایت تصمیم میگیرد از گوسفندانش بگذرد و افسانه شخصی خودش را دنبال کند و اگر به نتیجه ای نرسید به شغل چوپانی خود برگردد و آن را ادامه دهد.
پیرمرد برای رسیدن به گنج به او میگوید: به سمت اهرام مصر حرکت کند و نشانه هایی را که خدا در مسیر او قرار داده است، را دنبال کند. پیرمرد یک سنگ سیاه و یک سنگ سفید به سانتیاگو میدهد تا در شرایطی که نمیتواند نشانه ها را تشخیص دهد، از این دو سنگ کمک بگیرد و تلاش کند خودش تصمیم گیرنده اصلی باشد.
وقتی سانتیاگو سفرش را شروع میکند. در میانه مسیر برای استراحت وارد کافه ای واقع در خیابان طنجه میشود. سانتیاگو وقتی که در کافه نشسته است، به دنبال راهنمایی گرفتن از دیگران، با هدف پیدا کردن مسیر درست برای رسیدن به اهرام مصر است در این هنگام با یک جوان مصری که اسپانیایی صحبت میکند، آشنا میشود و پولی به جوان مصری میدهد تا برای او شتر و غذا بخرد.
اما جوان راهنما، از اعتماد سانتیاگو سو استفاده میکند و پول های او را میدزدد. سانتیاگو با ناامیدی بسیار به یاد سنگ های سیاه و سفیدی که پیرمرد به عنوان راهنما به او داده بود میافتد و یک دو راهی جدید فکرش را درگیر میکند. او باید بین قربانی یک دزد شدن و تلاش برای دست یافتن به گنج یکی را انتخاب میکرد و او ماجراجویی برای رسیدن به گنج را انتخاب کرد.
سانتیاگو که تقریبا همه پولش را خرج کرده است و چیزی ندارد، برای کسب درآمد در یک مغازه بلور فروشی آغاز به کار می کند و از آن جایی که نمی تواند از این طریق هزینه سفر به مصر را تامین کند، بلور فروش به او می گوید که در ازای کارش، هزینه برگشت او به اسپانیا و خرید گوسفند را میدهد.
سانتیاگو در مدتی که در مغازه بلور فروشی مشغول به کار است، روش های متنوعی را امتحان میکند تا بتواند سود مغازه را افزایش دهد و مصمم است تا به این خواسته دست پیدا کند. اشتیاق او برای ایجاد تغییر و بالابردن سود مغازه بلورفروشی به حدی زیاد است که صاحب مغازه را بسیار شگفت زده کرده است.
بلور فروش که آرزوی رفتن به مکه را دارد، فکر میکند در هر شرایطی این آرزو برآورده نمیشود و ترجیح میدهد برای رسیدن به آن تلاشی نکند. چون از ناامید شدن میترسد. به نظر او نیازی نیست چیزی تغییر کند و بهتر است همه چیز مثل گذشته بماند. اما سانتیاگو یک تفاوت بزرگ با بلور فروش داشت، او میخواست به رویای خود دست پیدا کند.
با گذشت یک سال از کار و تلاش سانتیاگو، او پول کافی برای برگشتن به خانه را به دست آورد اما او میدانست که او نمیخواهد به خانه ی خودش برگردد، همان طور که خودش قصد نداشت به مکه برود.
در این بخش از کتاب کیمیاگر دریافتیم که قدرت رویای آدمی بسیار بالا است و فرد میتواند با تلاش و پشتکار به آن دست پیدا کند.
سانتیاگو برای پیمودن مسیر صحرا با یک کاروان همراه می شود و با مردی انگلیسی که به کیمیاگری علاقمند است، همکلام میشود. این مرد به دنبال یک کیمیاگر معروف ساکن در واحه الفیوم عرب است که میتواند به او در رسیدن به گنجش که سنگ فیلسوف و اکسیر زندگی، یاری برساند.
در راه این سفر سانتیاگو روز به روز با بیابان و زبانش ارتباط برقرار میکند و آن را میشناسد. او متوجه میشود جهان روح دارد و کسی که بتواند روح دنیا را درک کند، توانایی فهم همه چیز را به دست خواهد آورد، چرا که همه چیز یکی است. در واقع نویسنده در این جای داستان کتاب کیمیاگر، سعی دارد با زبان تمثیلی به ما بیاموزد که درک جهان هستی بسیار مهم و ضروری است.
زمانی که کاروان به مقصد مرد انگلیسی یعنی واحه میرسد. او از سانتیاگو درخواست میکند که از افراد محلی در مورد کمیاگر عربی که مرد به دنبالش است سوال کند.
سانتیاگو در راه رسیدن به افسانه شخص خودش، با دوشیزهای خوش چهره با چشمان مشکی آشنا میشود که چشمانی مشکی دارد. او یک دل نه صد دل عاشق میشود و این توانایی را به دست می آورد که زبان قلب یا همان عشق را که بین همه موجودات روی این کره خاکی مشترک است، درک کند.
سانتیاگو درباره تلاشش برای رسیدن به افسانه شخصی میگوید و تصمیم میگیرد این افسانه را رها کند. اما فاطیما او را قانع میکند که در جستجوی هدف خود، مسیر موفقیت را ادامه دهد.
زمانی که این پسر جوان در واحه مانده است، نشانه هایی از لشکرکشی ارتش به سوی واحه را درمی یابد و این مسئله را اطلاع رسانی میکند و با این کار باعث میشود شهر واحه و مردمش در امان بمانند.
پیشگویی سانتیاگو، توجه کیمیاگر اهل واحه را به او جلب می کند. زیرا نشانه ها به پیرمرد گفته بودند که پسری می آید و به یاری او احتیاج است. در این جای داستان، سانتیاگو و کیمیاگر با همراهی یکدیگر، در مورد گنج، زبان قلب، زندگی در بیابان، کیمیاگران و این که عشق هرگز مانع رسیدن یک مرد به افسانه شخصی خودش باز نمی شود، صحبت می کنند.
در میانه سفر این دو نفر به جرم جاسوس بودن دستگیر شده و به خیمه نظامیان برده میشوند. کیمیاگر موقع حرف زدن با فرمانده، خود را به عنوان راهنمای سانتیاگو جا میزند و میگوید او میتواند خودش را به باد تبدیل کند و با توانایی خود، باعث شود که اردوگاه از بین برود.
فرمانده سه روز به سانتیاگو و کیمیاگر مهلت می دهد تا سانتیاگو به باد تبدیل شود. پسر جوان نمیداند چگونه خود را به باد تبدیل کند. کیمیاگر از او میخواهد ترس به دلش راه ندهد و فقط تلاش کند که یاد بگیرد که چگونه باد شود. در این مدت سانتیاگو دو روز را صرف مشاهده بیابان میکند و در روز سوم همه جمع میشوند تا ببینند که او به باد تبدیل می شود یا خیر!
برای تبدیل شدن به باد، سانتیاگو به صحرا از عشقی که به فاطیما دارد میگوید و از صحرا میخواهد به او در رسیدن به فاطیما کمک کند. صحرا میگوید کاری از دستش برنمیآید و باید از باد کمک بخواهد.
سانتیاگو از باد کمک میطلبد، اما آن هم نمی تواند پسر را به باد تبدیل کند و پیشنهاد میکند که به آسمان نگاه کند. باد طوفان ایجاد می کند تا پسر بتواند به خورشید نگاه کند. اما خورشید هم با این که درباره عشق می داند، نمی تواند پسر را به باد تبدیل سازد.
سرانجام همه به سانتیاگو توصیه میکنند که با دستی که نویسنده همه چیز است، صحبت کند. ناگهان دنیا به سکوت فرو میرود، پسر جوان نیایش می کند و جریان عشق از قلب او جاری می شود. به این ترتیب او به روح جهان می رسد و درمی یابد که دنیا بخشی از روح خدا است و روح خدا روح خودش است. اینجا است که سانتیاگو موفق میشود معجزه کند و به باد تبدیل شود و جان خودش و کیمیاگر را از چنگال مرگ نجات دهد.
پس از اینکه کیمیاگر به سانتیاگو نحوه تبدیل سرب به طلا را آموزش می دهد، سانتیاگو به تنهایی سفرش را ادامه میدهد تا به مقصدش که اهرام مصر است، برسد.
سانتیاگو، نشانه هایی که در مسیرش قرار گرفته است را پیدا کرده و به کمک آنها، محلی که گنجش در آن پنهان شده است را پیدا میکند. اما در این هنگام چند دزد به او حمله میکنند و پس از کتک زدن او، طلاهایش را میدزدند و به او میگویند جای بقیه طلاها را به آنها نشان دهد.
پسر جوان، افسانه شخصی خودش را برای آنها را تعریف می کند. اما دزدها سانتیاگو را مسخره میکنند و او را تنها میگذارند. یکی از دزدان پیش از این که برود برای سانتیاگو، رویای چندین سال پیش خودش را تعریف میکند و میگوید دو سال قبل چند بار خواب دیده است که در نزدیکی یک کلیسای متروک در دشت های اسپانیا، گنجی در کنار درخت چنار پنهان شده است اما او آن قدر احمق نبوده است که این رویا را دنبال کند.
سانتیاگو با شنیدن این ماجرا، مطمئن میشود که محل گنج واقعی کجاست. به همین دلیل به اسپانیا و محلی که آن مرد در خواب دیده بود، میرود و در همان نقطه ای که دزد اشاره کرده بود، سکه های طلا را می یابد. بعد از پیدا کردن گنج، با وزش باد سانتیاگو رایحه ای آشنا را حس میکند و برای رسیدن به عشقش رهسپار میشود.
تک تک جملات کتاب کیمیاگر، ارزشمند است و مفاهیم مهمی را در خود جای داده است. در اینجا گزیدهای از جملات کتاب کیمیاگر را برای شما آورده ایم:
با خواندن این کتاب به دنیای ذهن پائولو کوئیلو، سفر میکنید و درس زندگی می آموزید. کتاب کیمیاگر به ما می آموزد، خودمان کیمیاگر زندگی مان هستیم، قطعا شنیده اید که میگویند: آب در کوزه و ما تشنه لبان میگردیم…
تشکر از زحماتتون واقعا خیلی عالی بود خلاصش یکبار خوندمش خیلی لذت بردم در تلاش برای خلاصه نویسیش بودم که به کمک شما و جملات اضافی که به دل خودم نشتسته بودن این مهم حاصل شد بازم ممنون و تشکر از زحمات شما
بی شک از بهترین کتاب هاست
یه جای کتاب گفته شده” وقتی چیزی را بخواهی تمام دنیا برای رسیدن تو به آن تلاش خواهند کرد”
کتاب کیمیاگر مفاهیم زندگی را به ما یاد آوری میکند
سالها پیش کتاب را خوانده بودم ولی درک نکرده بودم
فایل صوتی آقای محسن نامجو عالی بود
بیشتر ارتباط گرفتم از زحمات ایشون برای تهیه فایل صوتی سپاسگزارم
با سلام…
کیمیاگر را ۲ بار مطالعه کردم ولذت بردم
ولی بعد از اون کتاب صوتی اون رو گوش دادم (شاید بیشتر از ۱۰ دفعه) به گویندگی یکی از عزیزان دوبلور…
کتاب صوتی بیشتر به دلم نشست!
به راحتی میشد با قهرمان داستان همزاد پنداری کرد.
من کیمیاگر را زندگی کرده ام.
چندسال پیش به قدری از خوندن کتاب کیمیاگر خوشحال بودم که سراز پا نمیشناختم الانم از دوره کردن خلاصه کتاب لذت بردم ممنون که خلاصه این کتاب ارزشمند رو در سایت قرار دادید
همه کتاب های پائولو کوئیلو ارزشمندن ولی کیمیاگر یه چیز دیگه س،
پر از مفهوم،پر ازآگاهی….
مرسی بابت این خلاصه و تحلیل زیبا.