تاریخ انتشار: ۲۲ خرداد ۱۴۰۲
وینسنت ویلم فان خوخ (Vincent Willem van Gogh) شناخته شده با نام وینسنت ونگوگ هنرمندی هلندی تبار بود.
وی از سنین کم فعالیت هنری خود را شروع کرد و علاقه بسیار زیادی نسبت به نقاشی نشان میداد.
او به دلایل مختلف که در ادامه به آنها اشاره میکنیم، تا اواخر عمرش فعالیتهای رسمی نکرده و بیشتر اثار رسمی و معروف اش که موفقیت وی را در نتیجه داشتند را در ۲ سال اخر زندگی اش خلق کرده است.
گفته شده ونگوگ بیش از ۲۰۰۰ اثر رسمی را در سالهای آخر عمرش کشیده و اوج موفقیت اش در همان دوران بوده است.
همانطور که اشاره شد، ونگوگ از همان سالهای اول عمرش به هنر علاقمند بوده و در پی این علاقه، وی به عنوان فروشنده اثار هنری در جشنوارهها و فروشگاههای نقاشی فعالیت میکرده است.
ونگوگ در چندین دانشگاه هنری مشهور تحصیل کرده بود و بعد از پایان زندگی تحصیلیش به کشورهای مختلف مسافرت میکرد و به فعالیتهای مذهبی و هنری مشغول میشد.
همچنین وی بسیار فرد مذهبی بوده و به جز آرزوی هنرمند شدن، آرزوی تبدیل شدن به یک کشیش مسیحی را هم داشته.
ونگوگ بخش قابل توجهی از زندگیش را به عنوان مُبلغ مسیحی در کشور بلژیک گذراند و به جز فعالیتهای مذهبیتش، شروع به طراحی چهرههای افراد محلی بلژیک کرد.
پس از طراحیهای متعدد از مردم بلژیک، یکی از نقاشیهایش به عنوان “سیب زمینی خورها” مشهور میشود و بین هنرمندان مهم و دنبالکنندههای دنیای طراحی شناخته میشود.
به عبارتی اولین و یکی از مهمترین اثار ونگوگ نقاشی “سیب زمینی خورها” بوده که در سال ۱۸۸۵ میلادی (۱۲۶۴ شمسی) طراحی میشود.
در این بخش از زندگینامه افراد موفق قصد داریم زندگینامه وینسنت ونگوگ را مورد بررسی قرار دهیم پس در ادامه با ما در سایت جادوی باور همراه باشید.
محتویات
وینسنت ونگوگ (Vincent van Gogh) کودکی گوشه گیر و ساکت در ۳۰ مارس ۱۸۵۳ میلادی (۱۰ فروردین ۱۲۳۱ شمسی) در یکی از روستاهای استان برابانت شمالی در کشور هلند که روستای زوندرت نام داشت متولد شد.
وی در خانوادهای مذهبی و متوسط از نظر مالی رشد نمود.
وینسنت بزرگترین فرزند پدرش بود، گفته می شود وی چندین خواهر و برادر فوت شده تا قبل از به دنیا آمدن اش داشته است.
البته باید گفت چند سال بعد از به دنیا آمدن وینسنت ونگوگ، وی دارای یک برادر و سه خواهر شد.
اکثر فامیل های وی افراد بسیار مذهبی بودند و تعدادی از آنها کشیشهای محلی بودند.
برخی دیگر از اقوام وی در زمینههای هنری فعالیت میکردند و فروشگاههای هنری و نقاشی داشتند.
ونگوگ تا سال ۱۸۶۴ میلادی (۱۲۴۳ شمسی) در کنار خانوادهاش و در مدارس محلی درس میخواند تا اینکه خانواده وی تصمیم گرفتند وینسنت را به مدرسهای شبانه روزی در کشور آلمان بفرستند.
بنا برگفتههای خودش، ونگوگ دوری از خانواده و خواهرانش را نمیتوانست تحمل کند و این موضوع وی را به افسردگی شدیدی مبتلا کرده بود.
وی از سنین نوجوانی با مسائل و مشکلات ذهنی رنج میبرده به همین خاطر جدایی از خانوادهاش در نوجوانی، پیش زمینهای برای بیماریهایش در آینده شد.
سر انجام ونگوگ را در ۱۲ سالگی به دبیرستان هنر منتقل کردند و تحت نظر یکی از هنرمندان مشهور آن دوره که “کنستانتین هایزمن” نام داشت قرار دادند.
این اتفاق باعث شد تا شروع به یادگیری موارد اولیه طراحی شود.
بعد از گذشت ۲ سال از یادگیری تئوریهای طراحی، مجدد خانه نشین شد.
پس از گذشت چندین سال یعنی در سال ۱۸۶۹ میلادی (۱۲۴۸ شمسی)، وینسنت شروع به کار کردن در یکی از فروشکاههای نقاشی عمویش در غرب کشور هلند نمود.
تا سال ۱۸۷۳ میلادی (۱۲۵۲ شمسی)، یعنی تا ۴ سال مشغول به خرید و فروش نقاشی افراد مختلف شد.
سر انجام بعد از دیدن موفقیت ونگوگ در دلالی نقاشی، خانوادهاش تصمیم گرفتند تا وی را به لندن بفرستند تا بتواند در فروشگاههای مهمتر کار کند و طرحهای ارزندهتری را به فروش برساند.
سالهای سرخوشی وی شروع شده بود و با فروش نقاشیها به اصطلاح “پول پارو میکرد” . این مورد باعث شد تا تحت احترام خانوادهاش قرار بگیرد.
خوشی وینسنت ونگوگ برای مدت کمی پایدار بود و بعد از اولین شکست عشقی خودش، گوشه گیرتر و استعدادش در فروش نقاشیها کمتر و کمتر شد.
زیرا دیگر نمیتوانست دید سودجویانه نسبت به نقاشیها داشته باشد.
در نتیجه این ذهنیت و افکار وی، از فروشگاههای مطرحی که در آنها مشغول به کار بود اخراج شود. او برای مدتی از هنر و نقاشی دوری کرد.
در این حین علاقه ونگوگ به مذهب و دین مسیح بیشتر و بیشتر میشد.
مذهبیت وی به قدری زیاد شد که تصمیم گرفت به انگلستان مهاجرت کند و در مدارس مسیحی به صورت داوطلبانه و بدون مزد مشغول به کار شود.
مدرسهای که وی مشغول به آموزش در آن بود، در منظرهای بسیار زیبا و غنی قرار داشت و برای همین ونگوگ تصمیم گرفت چند نقاشی از این مناظر بکشد.
وینسنت ونگوگ کم کم دوباره وارد طراحی و نقاشی شد.
قبل از اینکه ونگوگ دوباره کل زندگی و وقتش را صرف هنر کند وی به مدت ۱۵ ماه در آمستردام مشغول به تحصیل در رشته علوم دینی شد.
سر انجام بخش دینی وی به پایان رسید و مدرسهای که در آن آموزش میداد تغییر مکان کرد و تصمیم گرفت دوباره به خانهاش بازگردد.
وینسنت بعدها این دوره را به عنوان ” وحشتناکترین دوران زندگی” بیان کرد.
بعد از بازگشت ونگوگ گوشه گیر به محل تولدش در کتابخانهای محلی به مدت ۶ ماه مشغول به کار شد و هیچ وقت از کارش در این کتاب فروشی رضایت نداشت.
به همین منظور او همیشه به اتاقهای پشتی کتابخانه میرفت و شروع به نقاشی مناظر و چهرهها میکرد.
باید بدانیم که وینسنت ونگوگ کامل از دین فاصله نگرفته بود بلکه فقط از افراطی بودن در آن دست کشیده بود.
جالب است که بدانیم وی در اوقات فراقتش همیشه سعی میکرد کتاب مقدس انجیل را به زبانهای مختلف از جمله انگلیسی و فرانسوی برگرداند.
سر انجام در سال ۱۸۷۷ میلادی (۱۲۵۶ شمسی) وینسنت ونگوگ به شهر بوریناژ بلژیک مهاجرت کرد تا به عنوان مبلغی مسیحی بین کارگران معدن کار کند.
در این حین وی با اثار هنرمندی به نام “ژان فرانسوا” آشنا شد و دوباره انگیزهاش برای نقاشی کردن و رنگی کردن بوم نقاشی را به دست آورد.
پس از گذشت ۳ سال یعنی در سال ۱۸۸۰ میلادی (۱۲۵۹ شمسی) ونگوگ دوباره به صورت حرفهای شروع به نقاشی کرد.
وی اولین نقاشی مهم اش “سیب زمینی خورها” را هنگامی که در بلژیک حضور داشت طراحی کرد.
برایش غیرقابل باور بود ولی برای اولین بار نقاشیش به سطح جهانی رسیده و بین هنرمندان والا مرتبه مطرح شده بود.
وینسنت برای مدتی مشغول به نقاشی به سبک رنگ تیره و به اصطلاح “هلندی” بود تا اینکه با سبک جدید “امپرسیونیسم” که تازه در حال رشد در اروپا بود آشنا شد و شیفته این نوع سبک هنری شد.
همچنین میتوان گفت یکی از دلایل مشهور شدن وی، نقش آفرینی در گسترش این سبک بوده است.
وینسنت ونگوگ دوباره روی خوش زندگی را به خود دیده بود و توسط عده خیلی زیادی از مردم مورد تحسین و تقدیر قرار گرفته بود.
وی برای مردم از کافههای شبانه، مناظر طبیعی زیبای فراسنه، مردم کارگر و غیره نقاشی میکشید.
بنابر مشاهدات و گفتهها، وینسنت ونگوگ تمامی اثار مهم اش را در ۱۰ سال آخر حیاط اش نقاشی نمود.
نقاشیهایی که باعث شده وی تا به امروز در دنیای هنر نامی جاوید داشته باشد را در ۲ سال آخرش خلق کرده است.
برای بار دوم، شادی وینسنت ونگوگ زیادی طول نکشید و در سالهای ۱۸۸۸ میلادی (۱۲۶۷ شمسی) یعنی هنگامی که وی ۳۵ سال داشت، بیماریهای روانی وی شروع به شکلگیری کردند و روان وی را تحت تأثیر بسیار منفی قرار دادند.
سر انجام سالهای پایانی ونگوگ سر رسیده بود و برای درمان بیماریهایش به دکترهای روانشناس مختلفی مراجعه میکرد.
آخرین دکتری که وینسنت ونگوگ به او مراجعه کرد “گاشه” نام داشت که بنا بر گفتههای وی، حال روانی دکتر از خودش بدتر بود.
روزی پس از دیگری افسردگی و ناراحتی وینسنت ونگوگ عمیقتر میشد و امید اش به زنده ماندن کم میشد.
با این حال هیچ وقت علاقهاش به نقاشی کم نشد و حتی در بدترین وضعیت روحی هم حدود ۱۰۰ نقاشی از خود به جای گذاشت.
بالاخره صبر وینسنت ونگوگ به پایان رسید و تصمیم به پایان دادن زندگی خود کرد و با سلاحی گرم به خود شکم خود شلیک نمود.
او در سن ۳۷ سالگی در تاریخ ۲۹ ژانویه در ۱۸۹۰ میلادی (۹ بهمن ۱۲۶۸ شمسی) به دلیل خونریزی داخلی درگذشت.
وینسنت ونگوگ در آخرین جملهاش، به برادرش گفت: غم برای همیشه باقی خواهد ماند.
وینسنت ونگوگ در طول عمرش نقاشیهای بسیار زیادی را برای مردم کشیده و برای جامعه هنری باقی گذاشت.
در این بخش از مقاله زندگینامه ونگوگ به ۱۰ اثر معروف ونگوگ میپردازیم:
بنابر گفتههای متخصصان نقاشی “شب پر ستاره” بهترین اثر ونگوگ است که تا به امروز مورد تقدیر بسیاری از هنرمندان مهم قرار گرفته است.
این نقاشی نشان دهنده امید وینسنت ونگوگ به بهتر شدن زندگی و بهبود یافتن از بیماریهای روانیش بود.
جالب است که بدانید ونگوگ این طرح را در آخرین سال عمرش کشید.
رودخانه رن یکی از رودخانههایی بود که نزدیکی محل وینسنت ونگوگ قرار داشت و او همیشه برای خلوت کردن با خودش به آنجا میرفت.
در یکی از این شبها وی تصمیم میگیرد از این رودخانه نقاشی ای را بکشد.
گفته شده این طرح یکی از بهرین نقاشیهای تاریخ است.
در این طرح ما میتوانیم سبک منحصر به فرد ونگوگ را به خوبی درک کنیم.
نقاشی کافه تراس هم یکی از نقاشیهای برتر وینسنت ونگوگ در اواخر عمرش است.
این نقاشی هم سبک خاص وی را برای ما آشکار میکند.
جالب است بدانید ونگوگ در نقاشیهایی که آسمان را باید طراحی میکرده، همیشه برای نمایش ستارهها از رنگ زرد استفاده میکرده است.
زیرا رنگ زرد برای خودش و برادرش معنی و مفهوم خاصی را نشان میداد.
وینسنت ونگوگ هنگامی این اثر را خلق کرده که در تیمارستان بستری بوده و در وخیمترین حالت خود قرار داشته است.
این اثر نشان دهنده وضعیت زندانیان یا همان کسانی که در تیمارستان بستری بوده اند می باشد.
با کمی توجه متوجه میشویم یکی از زندانیان در تلاش خارج شدن از الگوی حرکتی زندانیان است و بالای نقاشی، دو پروانه قابل مشاهده هستند که میتواند نمادی از امید به آزادی و رهایی باشد.
جالب است که ونگوگ در تمامی نقاشیهایش از امید به وضعیت بهتر نمادی از خود به جای گذاشته است.
این نقاشی به نظر ساده ولی در عین حالا بسیار زیبا میاید.
ولی متأسفانه دلیل به نقش در آمدن این طرح بسیار ناراحتکننده است.
هنگامی که ونگوگ گلهای زنبق را نقاشی کرد، اولین حمله روانی خود را تجربه کرده بود.
جالب است که بدانید از ارزندهترین نقاشی ونگوگ این اثر است.
به نقش در آوردن طبیعت مخصوصاً گلهای مختلف یکی از سبکهای معروف ونگوگ بوده. نقاشی گل آفتابگردان نیز یکی از بارز ترین نماینده های این سبک است.
داستان های زیادی در مورد این است که چرا وینسنت ونگوگ گوش خود را میبرد.
یکی از دلایل، افسردگی شدید و حالت های شیزوفرنی وی بوده که صداهایی در آن گوش می شنیده است.
دلیل دیگر، گفته شده ونگوگ دوباره عاشق فردی می شود و چون در آن دوره مال و اموال زیادی نداشته، گوش خود را به آن زن هدیه می دهد.
وینسنت در این نقاشی طرحی از اتاق خواب و جایی که در آن زندگی میکرده را به تصویر کشیده است.
جالب است بدانید، ۳ نسخه از این نقاشی وجود دارد که در نکات ریز، طرح های روی دیوار و ساعت روز تفاوت دارند.
اولین نقاشی از ونگوگ که وی را به شهرت رساند، نقاشی سیب زمینی خورها بود که هنگامی که وی در بلژیک بود کشیده شد.
یکی از سبک های ونگوگ، نقاشی کارگران بود که در این اثر به وضوح قابل مشاهده است.
آخرین دکتر روان شناسی که ونگوگ به آن مراجعه کرد، دکتر “گاشه” نام داشت. وینسنت در یکی از نامه هایش اشاره کرده بود که وضعیت روحی گاشه از من هم بدتر است.
گفته شده وینسنت ونگوگ همیشه پسری ساکت بوده. از اول کودکی گوشه گیر بوده و فردی درونگرا.
به همین دلیل دوستان زیادی نداشته و در روابط عاشقانه، از استعدادی برخوردار نبوده است.
تنها موافقی که به صحبت کردن با دیگران علاقه داشته، فروش نقاشی و صحبت در مورد مسائل مذهبی بوده است.
وینسنت هنگامی که دوازده سالش بوده، به دلایلی مجبور می شود به مدرسه شبانه روزی، دور از محل زندگی و خانواده اش برود به همین منظور وی از دوران کودکی مبتلا به افسردگی و ناراحتی شدید می شود.
این جدایی در سن کودکی پیش زمینه بزرگی در اختلالات روانی در بزرگ سالیش بوده.
سر انجام این ناراحتی ها و چند شکست عشقی روی هم جمع شدند و باعث شدند ونگوگ به بیماری هایی مانند “دو شخصیتی” و “شخصیت مرزی” شود.
به طور مثال بعد از اینکه گوش خود را بریده، در نامه هایش به این موضوع اشاره کرده که روز قبلش به کما رفته و تا چند روز بعد چیزی به خاطرش نیومده و وقتی به خود آمده دیده گوشش نیست.
آدم خوبی بوده ها. اما بد جور خودش را کشته.