اشتراک ویژه ورود / ثبت نام

زندگینامه مولانا شاعر و عارف + داستان آشنایی با شمس تبریزی

زندگینامه مولانا شاعر و عارف + داستان آشنایی با شمس تبریزی

تاریخ انتشار: ۲۴ فروردین ۱۴۰۲

جلال الدین محمد بلخی که در آسیا بیشتر با نام مولانا و در جهان انگلیسی زبان به نام مولوی شناخته می شود شاعر، فقیه، متکلم و عارف پارسی قرن سیزدهم بود.

 پدرش از همان کودکی او را جلال الدین می نامید. او همچنین با عنوان عربی مولانا «استاد ما» نامیده می شد.

علاوه بر این، شاگردان اش او را با لقب فارسی خداوندگار «استاد بزرگ» می نامیدند.

او را رومی می‌شناختند، زیرا بیشتر عمر خود را در منطقه‌ای گذراند که مسلمانان آن را «روم» می‌نامند.

شبه جزیره آناتولی که بیشتر آن پس از قرن‌ها حکومت شرق «بیزانس» توسط ترک‌های سلجوقی فتح شده بود.

بنابر نوشته های ویکی پدیا ایرانیان، ترک ها، افغان ها، تاجیک ها و سایر شهروندان آسیایی از میراث معنوی او بسیار قدردانی می کنند.

اهمیت مولانا فراتر از مرزهای ملی و قومی است.

اشعار او به طور گسترده به بسیاری از زبان های جهان ترجمه شده و به قالب های مختلف منتقل شده است.

در سال ۲۰۰۷ میلادی (۱۳۸۶ شمسی) از او به عنوان محبوب ترین شاعر در آمریکا یاد شد.

بهاءالدین عارفی بود که تمرکزش بر گفتمان نبود، بلکه بر تجربه مستقیم حضور خداوند از طریق دعا، رؤیا و تلقین بود.

شواهدی وجود دارد که آموزه‌های عرفانی خود مولانا به شدت تحت تأثیر مطالعات او در مجله تجربیات و بینش‌های عرفانی پدرش بوده است.

در این بخش از زندگینامه افراد موفق قصد داریم زندگینامه مولانا یا به طور کامل تر جلال الدین محمد بلخی را مورد بررسی قرار دهیم پس تا انتهای مطلب با ما در سایت جادوی باور همراه باشید.

تولد و کودکی مولانا

جلال الدین رومی ب. بهاءالدین ولد بن. حسین بن. احمد خطیبی در ۳۰ سپتامبر ۱۲۰۷ میلادی (۸ مهر ۵۸۶ شمسی) نزدیک شهر باستانی بلخ در منطقه ای از خراسان «اکنون در افغانستان» به دنیا آمد.

جایی که پدرش بین سال های ۱۲۰۴ تا ۱۲۱۰ میلادی (۵۸۳ تا ۵۸۹ شمسی) به عنوان فقیه و واعظ زندگی و کار می کرد. نام تولد او با پدرش یکی بود، محمد.

او با خانواده اش درست قبل از نابودی بلخ توسط ارتش مغول چنگیزخان از بلخ مهاجرت کردند.

آنها مدتی آواره شده بودند و به شهر و کشور های مختلف «از جمله مکه» سفر کردند.

سپس به ترکیه امروزی رفتند و سرانجام به قونیه «شهر باستانی ایکنیوم» نقل مکان کردند.

جوانی و دوران تحصیل

رقص عارفانه مولانا

در بخشی از سال‌های شاگردی صوفیانه، سید برهان الدین به مولانا دستور داد تا به شام ​​برود و بر حوزه‌های سنتی معارف اسلامی تسلط یابد.

سید برهان الدین یکی از استادان تاثیر گذار مولانا به شمار می رود.

مولوی نیز ابتدا به حلب رفت و در مدرسه ی حلاویه «دانشکده ای از مکتب حنفی در حقوق اسلامی اهل سنت» تحصیل کرد و در آنجا با برخی از شاگردان پدرش معاشرت نمود.

پس از اتمام تحصیلات به آناتولی بازگشت و سید برهان الدین به وی دستور داد تا چند اعتکاف معنوی چهل روزه انجام دهد.

گفته می‌شود که سید برهان الدین پس از انجام این اعتکاف‌ها، چنان تحت تأثیر حال روحی مولانا قرار گرفته بود که او را در عرصه‌های بزرگ علم و اسرار پنهان معنوی در دنیا بی‌ مانند اعلام کرد.

در سال ۱۲۴۱ میلادی (۶۲۰ شمسی) به مولانا خبر وفات سید برهان الدین رسید و او نیز به زیارت قبر استادش در قیصریه رفت.

زندگی شخصی و ازدواج

مولانا اولین بار در هجده سالگی ازدواج کرد، او تا پایان زندگی گهر بارش دو بار ازدواج نمود که به هر دو همسر اش بسیار ارادت داشت.

اولین ازدواج او با گوهر «مروارید» بود که او را از کودکی می شناخت.

او دختر یکی از شاگردان پدرش «شرف الدین لالای سمرقندی» بود.

این ازدواج در شهر لاراندا «کارامان کنونی» که دور از قونیه نبود، انجام شد.

مدت هفت سال در آنجا بود که پسران مولانا، بهاءالدین محمد ولد (معروف به سلطان ولد) و علاءالدین محمد در همان سال ها به دنیا آمدند.

همچنین در آنجا بود که مادرش، مادر همسرش و برادرش علی الدین فوت کردند.

سپس مولانا همراه با خانواده در سال ۱۲۲۸ شمسی به قونیه نقل مکان کردند.

همسرش در جوانی در آنجا درگذشت و بعداً با یک بیوه ازدواج نمود و از او صاحب فرزند سوم به نام معفرالدین امیرکلیم و یک دختربه نام ملیکا شد.

آشنایی با عطار نیشابوری

آکادمیِ غلبه بر خود از رابین شارما

مولانا بر اساس روایتی که مورد قبول همه محققین نیست، در شهر نیشابور ایران، واقع در استان بی‌نظیر آن زمان خراسان، با یکی از مشهورترین شاعران عارف پارسی به نام عطار مواجه شد.

عطار بی درنگ به مقام معنوی مولانا پی برد.

این ملاقات تأثیر عمیقی بر مولانای ۱۸ ساله گذاشت و بعدها الهام بخش آثار او شد.

مولانا و شمس تبریزی

مولانا و همراهانش از نیشاپور عازم بغداد شدند و با بسیاری از علما و صوفیان این شهر ملاقات کردند.

به احتمال زیاد در نتیجه دعوت مصرانه علاءالدین کیقباد، حاکم آناتولی، مولانا به آنجا آمده بود.

سرانجام در قونیه در آناتولی در غربی ترین قلمرو سلطنت سلجوقی روم ساکن شد.

مولانا در ۲۵ سالگی رئیس یک مدرسه دینی شد و در این مدت وی به دمشق نیز سفر کرد و گفته می شود که چهار سال را در آنجا گذرانده است.

ملاقات او با درویش شمس تبریزی در سال ۲۹ نوامبر ۱۲۴۴ میلادی (۹ آذر ۶۲۳ شمسی) بود که زندگی او را به کلی دگرگون کرد.

این ملاقات باعث شد تا مولوی از معلمی زبده و فقیه به یک زاهد تبدیل شود.

افلاکی او را «مولانا شمس و الحق و الدین محمد، بن علی، بن ملکداد تبریزی» نامیده است. بر اساس روایات اولیه مولوی، سنت معنوی جانشینان مولانا، وی ۶۰ سال سن داشته است.

بعداً شمس خواستار ازدواج با زن جوانی به نام کیمیاء شد که در خاندان مولانا بزرگ شده بود و پس از ازدواج با کیمیا در خاندان مولانا ساکن شدند.

بر اساس یادداشت هایی که توسط شاگردان مولوی (که یکی از آنها پسر مولانا، سلطان ولد بود) ثبت شده است  می دانیم که شمس تبریزی تحصیلات اسلامی قابل قبولی به زبان عربی داشته و دارد.

او یک مسلمان سنی مذهب و پیرو مکتب شرعی شافعی بود.

او باید قرآن را حفظ کرده باشد، زیرا حفظ آن را به پسران جوان می‌آموخت.

شمس الدین از سنت یا الگوی رفتاری که توسط حضرت محمد (ص) گسترش داده شده بود پیروی می کرد و اهمیت زیادی به آن می داد.

شمس نسبت به تعدادی از اساتید مشهور صوفی (معاصران و گذشته) انتقاد داشت.

زیرا آنها به اندازه کافی از پیامبر پیروی نمی کردند و برخی ظاهراً احساس می کردند که از نظر روحی آنقدر پیشرفته هستند که نیاز چندانی به آن ندارند.

زندگی بدون شمس تبریزی

مولوی ارادت زیادی نسبت به شمس تبریزی از خود نشان می داد. وی اکثر وقت خود را به گفت و گو با شمس اختصاص داده بود.

حسادت پیروان مولانا به شمس تبریزی منجر به ناپدید شدن وی شد. مولوی نیز پسر بزرگش (سلطان ولد) را فرستاد تا شمس را از دمشق بازگرداند.

اما او متوجه شد که شمس برای همیشه ناپدید شده است، این اتفاق کاملاً او را مضطرب کرد. او اشعار و یادداشت های زیادی را در باب شمس نگاشت.

مولانا پس از مدتی چند سال رنج شدید به دلیل غیبت شمس در سال ۱۲۴۹ میلادی (۶۲۸ شمسی) اعلام کرد که شمس در قالب یکی از شاگردان نزدیک خود به نام شیخ صلاح الدین زرکوب بر او ظاهر شده است.

او صلاح الدین را مسئول تربیت شاگردانش کرد و همین امر موجب حسادت آنها نسبت به شیخ صلاح الدین زرکوب شد.

اما مولانا متوجه این موضوع شد و شاگردانش را تهدید کرد که اگر از شکایت دست برندارند، آن‎ ها را به کلی ترک خواهد کرد.

در آثار مشهور درباره مولانا، صلاح الدین بیشتر از یک تاجر بی سواد به تصویر کشیده می شود.

با اینکه ظاهراً خواندن و نوشتن بلد نبود، در واقع ارشدترین درویش بود.

علاوه بر این، مولانا به پسرش توصیه کرد که شیخ صلاح الدین زرکوب را به عنوان شیخ صوفی خود بپذیرد و او ترتیبی داد که پسرش با دختر صلاح الدین، فاطیمه ازدواج کند.

صلاح الدین مدت ده سال سمت تدریس و تربیت شاگردان را برای درویش شدن بر عهده داشت و در سال ۱۲۵۸ میلادی (۶۳۷ شمسی) درگذشت.

سپس مولانا بازتاب شمس تبریزی را در شاگرد دیگری به نام حسام الدین چلبی دید که او را به عنوان شاگرد ارشد خود معرفی کرد.

حسام الدین، مولانا را به سرودن دوبیتی های هم قافیه [مثنوی] به شیوه فریدالدین عطار، تشویق نمود. مدتی بعد نیز مولوی به شیوه خود شروع به گفتن مثنوی کرد.

آثار مولانا

آثار مولانا

تفریبا تمامی آثار مولانا به زبان فارسی نوشته شده اند.

آثار اصلی مولانا امروزه به طور گسترده به زبان اصلی خود در سراسر جهان فارسی زبان (ایران، تاجیکستان، افغانستان و بخش‌هایی از آسیای مرکزی فارسی‌زبان) خوانده می‌شوند.

اما آثار معتبر مولانا نشان می‌دهد که او مسلمانی بسیار مؤمن و متدین و عارف و شاعر بزرگ مسلمان بوده است.

اشعار او مملو از ارجاعات به قرآن و احادیث حضرت محمد است.

به عنوان مثال، او درباره شاهکار خود، مثنوی، فرمود:

من تا عمر دارم خادم قرآن هستم. من خاک بر راه محمد برگزیده هستم. اگر کسی جز این را از سخنان من نقل کند، من از این سخنان منصرف می شوم و از این سخنان خشمگین می شوم. اکنون بدانید که محمد پیشوا و راهنماست. تا زمانی که پیش محمد نیامدی، به ما نخواهی رسید»

فیه ما فیه، شماره ۶۳، ترجمه گمارد، ص ۱۶۱

مثنوی مولوی

مثنوی او یکی از ناب ترین مفاخر ادبی ایران است. سهم عمده مولانا در فلسفه و تصوف اسلامی نهفته است. این امر تا حد زیادی در شعر به ویژه از طریق مثنوی معروف او تجسم یافت.

این کتاب که بزرگترین شرح عرفانی در آیه است، بسیاری از مسائل پیچیده متافیزیک، دین، اخلاق و عرفان را مورد بحث و بررسی قرار می دهد و راه حل هایی را ارائه می دهد.

مثنوی اساساً جنبه های پنهان تصوف و رابطه آنها با زندگی دنیوی را برجسته می کند.

برای این کار، مولانا از موضوعات مختلفی استفاده می کند و نمونه های متعددی را از زندگی روزمره استخراج می کند.

موضوع اصلی مولانا از یک سو رابطه انسان و خدا و از سوی دیگر بین انسان و انسان است.

او مراحل مختلف تکامل انسان را در سفرش به سوی آخرت به تصویر کشید.

او علاوه بر مثنوی، دیوان و فیه ما فیه «مجموعه سخنان عرفانی» خود را نیز سروده است.

اما این خود مثنوی است که تا حد زیادی پیام مولانا را منتقل کرده است.

اندکی پس از اتمام آن، دانشمندان دیگر به نوشتن تفسیرهای مفصل بر آن پرداختند تا گزاره های غنی آن را در باب تصوف، متافیزیک و اخلاق تفسیر کنند.

از آن زمان تاکنون چندین تفسیر به زبان های مختلف نوشته شده است.

تأثیر او بر فلسفه، ادبیات، عرفان و فرهنگ در سراسر آسیای میانه و بیشتر کشورهای مسلمان به قدری عمیق بوده است که تقریباً همه علمای دین، عرفا، فیلسوفان، جامعه شناسان و دیگران با اینکه قرن ها از زمان فوت مولوی میگذرد اما باز در صورت سوال یا مشکل به آیات او مراجعه می کنند.

به نظر می رسد سخت ترین مشکلات در این زمینه ها در پرتو مراجع او ساده شده است.

در اکثر نقاط جهان مثنوی به تفسیر قرآن به زبان پهلوی معروف است.

او از معدود روشنفکران و عارفانی است که دیدگاه‎ هایش عمیقاً بر جهان بینی در منظر عالی آن در بخش های وسیعی از جهان اسلام تأثیر گذاشته است.

دیوان شمس تبریزی

دیوان شمس شاهکار حکمت و فصاحت است.

اغلب گفته می شود که مولانا به سطح یک تکامل یعنی «استاد کامل» رسیده بود و در قلمروهای معنوی زندگی می کرد که به ندرت توسط مردم بازدید می شد.

فوت مولانا

آرامگاه مولانا در جنوب شرقی شهر قونیه پایتخت فرهنگی کشور ترکیه

مولانا در ۱۷ دسامبر ۱۲۷۳ میلادی (۲۷ آذر ۶۵۲ شمسی) در ترکیه امروزی درگذشت.

حسام الدین اولین جانشین او شد تا اینکه در سال ۱۲۸۳ میلادی (۶۶۲ شمسی) درگذشت.

پسر مولانا، سلطان ولد، پس از فوت حسام الدین به بزرگ ترین و پیشرفته ترین درویش از شاگردان مولوی تبدیل شد.

کریم الدین ولاد نیز متواضعانه پذیرفت که به مدت هفت سال مربی اعظم شاگردان باشد.

پس از مرگ کریم الدین، سلطان ولد رهبر آشکار مریدان شد و اولین شاخه های صوفی گری «مولوی» را فراتر از قونیه تأسیس کرد.

دیگر فرقه‌های صوفی در آن زمان معمولاً به اعمال عرفانی شامل موسیقی و حرکات رقص مانند می‌پرداختند، اما این اعمال برای نظم مولوی اهمیت اساسی پیدا کرد.

چرخش هیجان‌ انگیز که مولانا در «مراسم‎های عرفانی» انجام می‌داد، برای اولین بار توسط پیرقادیل چلبی، که در سال ۱۴۶۰ میلادی (۸۳۸ شمسی) درگذشت، در مراسم معروف نماز چرخیدن مولوی رسمیت یافت.

به گفته افلاکی، مولانا در جوانی در مراسم های عرفانی شرکت نکرد، اما بعداً توسط مادر همسرش کرا به این کار تشویق شد.

هنگامی که او شروع به شرکت می کرد، عمدتاً دستان خود را تکان می داد، که شیوه رایج صوفیان در این جلسات بود.

بعدها شمس تبریزی نحوه چرخیدن را به او نشان داد. به گفته سپهسالار، از سوی دیگر، مولانا تا زمانی که با شمس تبریزی آشنا شد، در این مجالس شرکت نکرد.

در بیشتر ترجمه ها و نسخه های رایج شعر مولانا، پایبندی شدید او به تقوای اسلامی به حداقل می رسد یا نادیده گرفته می شود: آیات به منظور اجتناب از ارجاع به قرآن یا احادیث حضرت محمد، تغییر یا حذف می شوند.

حتی از ارجاع به دعا و ذکر خدا نیز اغلب اجتناب می شود.

چنین کوچک‌سازی‌هایی از پایبندی مولانا به اسلام همچنین کمک کرده است که نسخه‌های شعری تفسیری اشعار او در ایالات متحده محبوبیت شگفت‌ انگیزی پیدا کنند.

شایعاتی پیرامون مولانا

تعدادی داستان درباره زندگی مولانا به منظور تطبیق با نیازهای هیجوگرافیک اضافه یا تغییر داده شد.

به عنوان مثال، ادعا می شود که او از نوادگان ابوبکر (اولین جانشین پیامبر اسلام) و مادربزرگش یک شاهزاده خانم سلطنتی (دختر خوارزمشاه، پادشاه خراسان یا شرق ایران) بوده است. این ادعاها توسط محققان رد شده است.

این افسانه که مادربزرگ مولانا یک شاهزاده ترک بوده است برای حمایت از ادعای برخی از دانشمندان ترک مبنی بر ترک بودن مولانا و ترکی بودن زبان مادری او بر اساس این فرض که خاندان حاکم در آن قسمت از آسیای مرکزی از دودمان ترک بوده اند استفاده شده است.

ادعای مرتبط این است که مولانا بعدها یک «گویش پارسی آناتولی» را یاد گرفت.

این ادعاها با واقعیت در تضاد است زیرا از هزاران بیتی که مولانا در دیوان خود سروده است، بیش از ۱۲ بیت حاوی کلمات ترکی نیست و کلمات ترکی بسیار کمی در مثنوی او وجود دارد.

بعلاوه، آثار منظوم پسرش (سلطان ولد) و نوه اش (لو سیرف چلبی) به جز تعداد اندکی از اشعار ترکی، کاملاً فارسی است.

در واقع مهم‌ترین تأثیرات مولانا، علاوه بر پدرش، شاعران ایرانی عطار و سنایی بوده‌اند.

ادعایی که در قرن پانزدهم مطرح شد مبنی بر اینکه مولانا با شاعر بزرگ صوفی، عطار در کودکی ملاقات کرده است، او را قادر می‌سازد که با موهبت شعری مشابهی «برکت» در نظر گرفته شود.

این ادعا همچنین در قرن پانزدهم مبنی بر اینکه پدر مولانا از شاگردان استاد معروف صوفی نجم الدین کبری بوده است را می توان افسانه ای دانست، زیرا اثبات نشده است.

هنگامی که مغولان بین سالهای ۱۲۱۵ تا ۱۲۲۰ میلادی (۵۹۴ تا ۵۹۹ شمسی) به آسیای مرکزی حمله کردند، تمام خانواده او و گروهی از شاگردانش به سمت غرب حرکت کردند.

کتاب‌ها و مقالات بسیاری درباره زندگی مولانا، او را به‌ عنوان یک روشنفکر دینی متعارف، یک عالم و قاضی اسلامی (همان‌طور که پدرش می‌گویند) به تصویر می‌کشند که پس از آشنایی با شمس تبریزی، ناگهان به یک عارف تبدیل شد.

در حالی که شکی نیست که تجارب او با شمس تبریزی بسیار دگرگون کننده بوده است، مولانا قبلاً نه سال تحت تعلیم صوفیانه زیر نظر شاگرد و جانشین برجسته پدرش، سید برهان الدین محقق ترمذی، معروف به «علم» گذرانده بود.

سید برهان الدین در سال ۱۲۳۲ شمسی، یک سال پس از مرگ پدر مولانا، وارد قونیه شد.

گفت و گو معروف شمس تبریزی و مولانا

بر اساس نسخه اول افلاکی (صفحه ۸۴ و ۸۷)، شمس مولانا را با نقل قول هایی از حضرت محمد، صوفی (قرن نهم میلاد) و بایزید بسطامی (همچنین ابویزید) به چالش می کشید:

شمس تبریزی: «بگو که بزرگ تر بود: حضرت محمد رسول الله یا بایزید بسطامی؟»

مولانا پاسخ داد: «محمد مصطفی، رهبر و رئیس همه انبیا و اولیای الهی! عظمت متعلق به اوست!…»

سپس مولانا از ترس این پرسش و پاسخ از قاطر خود به زمین سقوط کرد، فریاد زد و از حال رفت. پس از بازگشت به منزل که به هوش آمد، شمس را با پای پیاده به مکان مذهبی خود می برد.

نسخه دوم افلاکی (صفحه ۶۱۹ و ۲۰) مولانا را به عنوان یک مسلمان مؤمن که بیش از هرکسی به حضرت محمد احترام می‌گذاشت و شمس تبریزی را به عنوان کسی که پس از شنیدن پاسخ مولانا بیهوش شد، نشان می‌دهد.

در نسخه دوم افلاکی آمده است که مولانا چنین پاسخ داده:

برای ابو یزید، تشنگی معنوی با یک جرعه (آب) آرام شد، از سیری سخن گفت و کوزه فهمش به آن مقدار پر شد. آن نور به اندازه پنجره خانه او مناسب بود.

اما برای حضرت مصطفی (علیه السلام) تشنگی معنوی شدید بود، تشنگی پشت تشنگی… لزوماً از تشنگی سخن می گفت و هر روز بر دعای او افزوده می شد.

از این دو قول، تصدیق مصطفی بیشتر است. زیرا ابو یزید به خدا رسید و خود را سیر می‌دید و بیشتر نمی‌جوید.

اما مصطفی (علیه السلام) هر روز بیشتر می دید و هرچه جلوتر می رفت: روز به روز، ساعت به ساعت، انوار و عظمت و قدرت و حکمت خدا را بیشتر شاهد بود.

از این جهت گفت: ما تو را آن گونه که شایسته ی شناخته شدن هستی نشناختیم.

سپس هر دو را در حالت خلسه روحی توصیف می کنند،

پس از آن مولانا شمس را به مدت شش ماه به سلول کوچکی که متعلق به یکی از شاگردان نزدیک (شیخ الدین زرکوب) بود برد.

این گزارش ها نشان می دهد که مولانا قبلاً صوفی پیشرفته و همچنین یک عالم دینی بوده است.

آنها پیشنهاد می کنند که شمس تبریزی، مولانا را همان قدیس پنهانی یافت که مدت ها در جستجوی او بود، کسی که در مسیر صوفیانه پیشرو بود و همچنان از پیامبر اسلام پیروی می کرد و اذعان داشت که پیامبر بسیار فراتر از مسلمانان سفر کرده است.

اساتید صوفی که پس از او در پرستش عرفانی خداوند آمدند.

بررسی علاقه شمس تبریزی و مولانا به یکدیگر

مجسمه ای که به شمس تبریزی و مولانا نسبت داده شده است

ادعای معاصر منتشر شده است که مولانا و شمس تبریزی در سطح جسمانی و همچنین معنوی «عاشق» بودند.

با این حال، این دیدگاه درباره ویژگی‌های مهم فرهنگ پارسی قرون وسطی نا آگاه است:

چنین رابطه‌ای با هوموروتیسم آن زمان ناسازگار بود. باور به این که چنین بوده است، ماهیت مضامین معشوق را در شعر صوفیانه فارسی که برای سیصد سال یک قرارداد ثابت بود، به درستی درک نمی کند.

بعلاوه، چنین ادعایی نقش اساسی استاد و شاگردی را در زمینه‌های متعدد دانش، حرفه‌ها و صنایع دستی در طول تاریخ اسلام نادیده می‌گیرد، به‌ویژه، تربیت شاگرد توسط استاد صوفی بر اساس اخلاق سنتی اسلامی.

مولانا در بسیاری از جاهای شعر خود لواط را محکوم کرده است. مانند:

  • مثنوی ۵: صفحات ۳۶۳ و ۶۴، ۲۴۸۷ و ۲۵۰۰
  • مثنوی۶: صفحات ۱۷۲۷ و ۳۲، ۳۸۴۳ و ۶۸

شمس تبریزی همجنس گرایی را در پیشگاه خداوند غیرمردانه و قابل سرزنش دانسته است. (صفحه ۷۷۳)

روایتی حتی پیش از این، توسط پسر مولانا، سلطان ولد (صفحه ۳۴)، تنها شرح شاعرانه مختصری از ملاقات آنها را بدون هیچ جزئیاتی از گفتگوی اولیه آنها ارائه می دهد.

کهن ترین روایت از خود شمس تبریزی است، چنان که شاگردانش با انتقاد از بایزید آغاز می کنند.

گزارش قبلی توسط شاگرد مولانا، سپهسالار، نوشته شده بود که (حدود ۴۰ سال پس از فوت مولانا) نوشت.

بر اساس این نسخه (صفحات ۱۲۶ و ۲۸)، آن دو حضور یکدیگر را در قونیه احساس کردند، به جستجو پرداختند و در نهایت بر روی نیمکت های مقابل نشستند.

وقتی شمس این سؤال را مطرح کرد، ابتدا از بایزید و در درجه دوم از پیامبر نقل کرد. مولانا پاسخ داد:

گرچه بایزید از اولیا و عالمان کمال یافته در میان اصحاب دل است، اما هنگامی که در دایره قداست در مقام معلوم بود، خود را نگه داشت و در آنجا ثابت قدم بود.

عظمت و کمال آن مقام در صفات والای مقام (خود) بر او آشکار شد و با این سخنان تبیین وحدت را بیان کرد.

با اینکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم هر روز هفتاد جایگاه بزرگ را طی می کرد، به طوری که اولی ربطی به دومی نداشت، وقتی به مقام اول رسید شکر خدا را به جای آورد.

او می دانست که این یک سفر گسترده است.

هنگامی که به درجه دوم رسید و دید که آن مقام از (قبلی) بالاتر و شریفتر است، از مرتبه اول و رضایت از آن مقام استغفار کرد.

بر اساس این درک، ملاقات اولیه شمس و مولانا را می توان در منظری دیگر مشاهده کرد: شمس در جستجوی یکی از اولیای بزرگ پنهان خدا بود و یکی از دلایل چنین شخصی، تکریم و محبت فروتنانه به اوست. حضرت محمد، همراه با تعهد قوی به پیروی از شیوه زندگی پرهیزگارانه پیامبر.

این برخلاف سایر صوفیان است که ادعا می‌کردند از خداوند نعمت‌های معنوی فوق‌العاده دریافت می‌کردند، اما تعهدی به پیروی از پیامبر نداشتند.

در هیأت نگاری افلاکی دو روایت از دیدار معروف وجود دارد.

نویسندگان غربی عموماً روایت اول را ترجیح می دهند زیرا با دیدگاه آنها مطابقت دارد که مولانا یک عالم و متکلم مسلمان صرف بود تا اینکه با شمس آشنا شد و او را با آموزه های عرفانی بیشتر آشنا کرد.

مولانا می خواست بیشتر وقت خود را با استاد روحانی تازه یافته اش بگذراند. در دوره اولیه اقامت شمس در قونیه (حدود ۱۶ ماه)، مریدان مولانا احساس غفلت کرده بودند و چون حسادت آنها پیوسته افزایش یافت، شمس تبریزی قونیه را ترک کرد و به شام ​​رفت.

افلاکی دو تاریخ برای این عزیمت ذکر کرده است: ۲۱ مارس ۱۲۴۵ میلادی (۲ فروردین ۶۲۴ شمسی) در صفحه ۸۸ و ۱۱ مارس ۱۲۴۶ میلادی (۲۱ اسفند ۶۲۳شمسی)در صفحات ۶۲۹ و ۳۰.

به نظر می رسد که او هفت روز پس از مرگ همسرش کیمیا، در حدود دسامبر ۱۲۴۶، برای بار دوم بازگشت و دوباره عازم سوریه شد.

او تنها پس از آن بازگشت که مولانا پسرش سلطان ولد را با گروهی فرستاد تا او را به منزل مولوی دعوت کند.

به گفته افلاکی، شمس در روز پنج‌شنبه‌ای در سال قمری اسلامی که بین اردیبهشت ۱۲۴۷ تا فروردین ۱۲۴۸ اتفاق افتاد، توسط برخی از شاگردان حسود مولانا به قتل رسید (صفحه ۶۸۶).

مجموع مدتی که مولانا با بزرگترین استاد روحانی خود گذرانده به نظر می رسد کمتر از سه سال بوده است: از اواخر سال ۱۲۴۴ تا آوریل ۱۲۴۸میلادی (۶۲۲ تا ۶۲۶ شمسی)، منهای هفت ماه اقامت در حلب (ذکر خود شمس، صفحه ۳۵۹، اقامتی که ظاهراً قبل از رفتن به دمشق) و منهای مدت او در دمشق و مدت سفر بین دمشق و قونیه برای دو یا سه سفر.

ادعای افلاکی (در کتاب مقدس خود که هشتاد سال پس از مرگ مولانا تکمیل شد) مبنی بر کشته شدن شمس مورد اعتراض و رد علما قرار گرفته است (موحد، صفحه ۱۹۹-۲۰۳ و لویس، صفحه  ۱۸۵-۹۳).

اولاً بعید به نظر می رسد که خانواده و شاگردان مولانا چنین قتلی را از او مخفی نگه داشته باشند.

نه پسرش سلطان ولد و نه سپهسالار در آثار خود به قتلی اشاره نمی کنند.

هیچ شاهدی مرگ شمس را ندید، زیرا ظاهراً او پس از مجروح شدن به طور معجزه آسایی ناپدید شد (افلاکی، ص ۶۸۴).

اگرچه زیارتگاهی در قونیه وجود دارد که به شمس تبریزی اختصاص داده شده است، اما ادعا می شود که جسد او را در چاهی در قونیه انداخته و در کنار جسد مؤسس مدرسه دینی مولانا، امیر بهاءالدین گوهرتاش دفن شده است.

حتی اگر به مولانا گفته شود که شمس در قونیه به قتل رسیده است، او به وضوح باور نمی کند، زیرا او برای جستجوی شمس دو بار به شام ​​سفر کرده است.

بالاخره شواهدی وجود دارد که نشان می دهد شمس تبریزی ممکن است نه در قونیه یا در تبریز (جایی که گویا آرامگاه شمس نیز وجود دارد) بلکه در شهر خوی (در ایران کنونی در حدود ۵۰ کیلومتری شرق) دفن شده باشد.

در مرز کنونی ترکیه، در جاده تبریز، جایی که سلطان امپراتوری عثمانی برای ادای احترام به مقبره شمس در اوایل قرن شانزدهم میلادی رفت.

سخنان شمس در مورد ترک دائمی، مانند تهدید به ناپدید شدن به گونه ای که «آنقدر غایب می شوم که اثری از من به عنوان موجودی مخلوق پیدا نمی شود»، با ناپدید شدنش هم خوانی دارد است و اشاره کرد که برای پیشرفت مولانا به عنوان یک استاد معنوی باید برای همیشه ترک کند.

مثلاً در یکی از سخنان شاگردانش (صفحه ۱۶۳-۶۴) که ظاهراً مولانا را خطاب کرده است، می‌گوید:

چون در شرایطی نیستم که برای تو دستور سفر بدهم، برای رفاه کار تو (نیاز) سفر را بر عهده خودم می گذارم… من برای رفاه شما پنجاه سفر خواهم کرد. سفرهای من به خاطر موفقیت کار شماست. در غیر این صورت، برای من چه فرقی بین آناتولی و سوریه وجود دارد؟ فرقی نمی کند (اگر) من در کعبه (در مکه) یا در استانبول باشم. اما قطعاً این چنین است که جدایی (سالک) را می پزد.

پس از آنکه مولانا دو بار به دمشق سفر کرد و شمس را نیافت، پسرش سلطان ولد نوشت (ص ۵۰ و ۵۲):

او شمس تبریزی را در سوریه نیافت. (در عوض) او را در درون خود یافت، مانند ماه روشن.

فرمود: «اگرچه از نظر جسم از او دوریم، اما بدون توجه به جسم و روح، هر دو یک نور هستیم. چه او را ببینی و چه من،

من او هستم و او من هستم، ای سالک…


منابع مقاله:

ibna historyofislam

دیدگاه‌ها

3 پاسخ به “زندگینامه مولانا شاعر و عارف + داستان آشنایی با شمس تبریزی”

  1. کاربر 27668 گفت:

    با وجود عارفان و شاعران و مشاهیر عزیز ایرانی مثل (مولانا، حافظ، سعدی، فردوسی، ابوعلی سینا، رازی و…) که در تمام هستی شناخته شده هستند و مریدان بسیاری دارند.
    خیلی بیشتر از قبل به ایرانی بودنم افتخار میکنم و شاکر خداوند عزیز هستم که در چنین کشور زیبا و غنی از فرهنگ و هنر و نعمت به دنیا آمده ام!

  2. tanin گفت:

    سلام ممنون از اطلاعاتتون اما با توجه به حجم بالای مقاله گنگ و نا مفهوم بود و جای توضیح بیشتر داشت
    سعی میکنم باز جستجو کنم

    tanintanin
  3. کاربر 25777 گفت:

    خیلی از مطالبی که برگرفته از کتابها و داستانسراییهاست درمورد عرفان خیلی گنگ و نامفهومه اطلاعاتی که مولانا در مورد عرفان میده هم خیلی گنگه همشون در لفافه سخن میگفتن که یکموقع به کفر محکوم نشن مخصوصا شیخ اشراق درسته که به اشراق رسیده ولی نتونسته جوری آموزش بده که برای عموم قابل فهم باشه من با اساتید خارجی که واضح و آسون آموزش میدن راحتترم خیلی از مفاهیم شعرهای مولانا رو هم درک نمیکنم البته قرارم نیست درک کنم قسمتهای زیادی از این مقاله هم گنگ و نامفهوم بود البته از نظر من کسی خوند و فهمید حتما توضیحات بده ما هم درک کنیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2015 © تمامی حقوق این سایت متعلق به جادوی باور است.
Whatsapp
phone