تاریخ انتشار: ۱۹ فروردین ۱۴۰۲
جان اشتاین بک یکی از برترین نوسندگان جهان بود که تاثیر بسزایی را بر روی ادبیات جهان گزارد.
در این بخش از زندگینامه افراد موفق قصد داریم زندگینامه جان اشتاین بک را مورد بررسی قرار دهیم، پس تا انتهای مطلب با سایت جادوی باور همراه باشید.
محتویات
جان اشتاین بک (John Steinbeck) در ۲۷ فوریه ۱۹۰۲ میلادی (۸ اسفند سال ۱۳۷۰ شمسی) در شهر سالیناس کالیفرنیا در یک خانواده ای یا سطح متوسط متولد شد.
وی دوران ابتدایی تحصیل اش را در مدارس محلی اطراف زادگاه خود گذراند.
جان برای ادامه تحصیلات خود در دانشگاه استنفورد درس خواند اما هرگز فارغ التحصیل نشد. چراکه تصمیم گرفت علاقه خود یعنی نویسندگی را دنبال کند.
او در سال ۱۹۲۵ میلادی (۱۳۰۴ شمسی) به نیویورک رفت و در آنجا چند سال تلاش کرد تا خود را به عنوان یک نویسنده آزاد معرفی کند، اما موفق نشد و به کالیفرنیا بازگشت.
پس از انتشار چند رمان و داستان کوتاه، اشتاین بک برای اولین بار در سال ۱۹۳۶ میلادی (۱۳۱۵ شمسی) با Tortilla Flat مجموعه ای از داستان های طنز درباره مونتری پایزانوس، به طور چشم گیری شناخته شد.
جان اشتاین بک برای جلب رضایت والدینش در سال ۱۹۱۹ میلادی (۱۲۹۸ شمسی) در دانشگاه استنفورد ثبت نام کرد.
اما او برای راضی نگه داشتن خودش، فقط در دورههایی که به آنها علاقه داشت، شرکت کرد: ادبیات کلاسیک ،بریتانیا، دورههای نویسندگی و…
در واقع نویسندگی، نه تنها در دوران دانشجویی در استنفورد، بلکه در طول زندگی اش، جزو علایق شخصی او بوده است.
وی از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۵ میلادی (۱۲۹۸ تا ۱۳۰۴ شمسی) در دانشگاه استنفورد تحصیل می کرد.
زمانی که سرانجام استنفورد را بدون اخذ مدرک ترک کرد، اشتاین بک دانشگاه را رها کرد و گاهی اوقات برای همکاری نزدیک با مهاجران و دستفروشان در مزارع کالیفرنیا میرفت. این روابط، همراه با همدردی اولیه برای افراد ضعیف و بی دفاع، همدلی او را با کارگران، محرومان، تنها و بیمکان عمیقتر کرد، همدلی که در آثارش مشخص است.
پس از ترک استنفورد، برای مدت کوتاهی کار ساخت و ساز و روزنامه نگاری را در شهر نیویورک امتحان کرد و سپس به زادگاه اش بازگشت تا حرفه خود را تقویت کند.
در اواخر دهه ۱۹۲۰ میلادی (۱۲۹۹ شمسی)، در طی سه سال سرپرستی املاک دریاچه تاهو، چندین پیش نویس از اولین رمان خود، جام طلا ۱۹۲۹ میلادی (۱۳۰۸ شمسی) درباره دزد دریایی هنری مورگان نوشت و در همین دوره با همسرش، کارول هنینگ، اهل سن خوزه آشنا شد.
پس از ازدواجشان در سال ۱۹۳۰ میلادی (۱۳۰۹ شمسی) او و کارول بدون اینکه اجاره ای پرداخت کنند در کلبه تابستانی خانواده اشتاین بک در پاسیفیک گروو ساکن شدند.
رمانهای اشتاین بک را میتوان به عنوان رمانهای اجتماعی طبقهبندی کرد که به مشکلات اقتصادی کارگران روستایی میپردازند، اما اندکی از پرستش خاک نیز در کتابهای او وجود دارد که همیشه با رویکرد جامعهشناختی او موافق نیست.
پس از طنز خشن و خاکی Tortilla Flat در دهه ۱۹۳۰ اشتاین بک بهترین داستان های کالیفرنیایی خود را نوشت. او به سراغ داستان های جدیدتر، که اغلب در نقد اجتماعی آن تهاجمی بود، مانند در نبرد مشکوک (In Dubious Battle) پرداخت. در این داستان او به اعتصاب چینی های مهاجر در مزارع کالیفرنیا اشاره کرد.
به دنبال آن موشها و آدمها ۱۹۳۷ میلادی (۱۳۱۶ شمسی)، داستان غول نادان لنی و مجموعهای از داستانهای کوتاه تحسین برانگیز که در جلد دره دراز ۱۹۳۸ میلادی (۱۳۱۷ شمسی) گردآوری شدهاند را منتشر کرد.
در سال ۱۹۳۹ میلادی (۱۳۱۸شمسی) او بهترین اثرش را منتشر کرد، خوشه های خشم، داستان کشاورزان مستاجر که نتوانستند از زمین ها به کسب درآمد برسند و به کالیفرنیا نقل مکان کردند و در آنجا تبدیل به کارگران مهاجر شدند.
از آثار بعدی او می توان به شرق عدن ۱۹۵۲ میلادی (۱۳۳۱ شمسی)، زمستان نارضایتی ما ۱۹۶۱ میلادی (۱۳۴۰ شمسی) و سفر با چارلی ۱۹۶۲ میلادی (۱۳۴۱ شمسی) اشاره کرد.
او در سال ۱۹۶۸ میلادی (۱۳۴۷شمسی) در شهر نیویورک درگذشت.
جان اشتاین بک در شهر کوچکی در خانواده ای بزرگ شد که چند نسل قبل از آلمان، انگلستان و ایرلند به ایالات متحده مهاجرت کرده بودند.
زمانی که در دانشگاه استنفورد تحصیل می کرد، در تعطیلات و تابستان در مزارعی که چغندر قند و سایر محصولات کشت میکردند کار میکرد.
او مدرک دانشگاهی کسب نکرد و تحصیلات خود را برای نقل مکان به نیویورک متوقف کرد.
در آنجا با همسر اولش کارول هنینگ آشنا شد. او دو بار دیگر ازدواج کرد و صاحب دو پسر شد.
شرایط برای مهاجران و کارگران فصلی به موضوعی تکراری در نوشته های اشتاین بک تبدیل شد که در کتاب موش ها و آدم ها و خوشه های خشم او کاملا مشهود بود.
اشتاین بک در خوشه های خشم نشان میدهد که چگونه بیکاری و سوء استفاده از قدرت کشاورزان را مجبور به مهاجرت از اوکلاهاما به کالیفرنیا کرد.
همدردی با مستضعفان و فقرا از ویژگی های نوشته او است.
با حس شوخ طبعی دلسوزانه و نگاه تیزبین به بی عدالتی های اجتماعی و اقتصادی بیان می شود.
او همچنین تخیل شدیدا عاشقانه ای داشت، چیزی که زمانی آن را «حساسیت شدید نسبت به وعده های زندگی» مینامید و مصمم به تجربه برای تحقق این وعده ها بود.
در آکادمی سنت پل و مدرسه نیومن، او بیش از حد برای جلب رضایت استاد های خویش تلاش کرد و خود را میان دانشجویان منفور کرد، اما در دانشگاه پرینستون به تحقق رویای موفقیت درخشان نزدیک شد.
او به شخصیت برجسته ای در دانشگاه ادبی تبدیل شد و با ادموند ویلسون و جان پیل بیشاپ دوستی مادام العمر برقرار کرد.
جان اشتاین بک به یک چهره برجسته در مثلث مهم اجتماعی آن دوران تبدیل شد.
او عاشق جینورا کینگ، یکی از زیبایی های نسل اش شد. سپس جینورا را از دست داد و از پرینستون فرار کرد.
اثر به خدای ناشناخته، دومین نوشته و سومین انتشار او، از تسلط و وسواس پدرسالار جوزف وین بر این سرزمین میگوید.
رمان عرفانی و قدرتمند، گواهی بر آگاهی اشتاین بک از پیوند اساسی بین انسان ها و محیط هایی است که در آن زندگی میکنند.
نویسنده جوان در یکی از یادداشتهای روزانهای که در حین کار بر روی این رمان نوشته بود چنین است: «درختها و کوهها، عضلات جهان هستند اما نه جهان جدا از انسان، جهان و انسان، یکی هستند. نمی دانم چرا باید آنها را جدا بدانیم.»
اعتقاد او به این که شخصیتها را باید در زمینه محیطشان دید، در طول زندگی حرفه ای اش ثابت ماند.
او یک جهان تحت سلطه انسان نبود، بلکه یک کل به هم پیوسته بود، که در آن گونه ها و محیط در تعامل دیده می شد، جایی که پیوندهای مشترک بین مردم، بین خانواده ها و طبیعت به رسمیت شناخته می شد.
در سال ۱۹۳۳میلادی (۱۳۱۲شمسی)، اشتاین بک سبک خود را پیدا کرد. سبک نثر که طبیعت گرایانه تر از رمان های اولیش بود.
داستان کالیفرنیایی اشتاین بک، از «به خدای ناشناخته» در ۱۹۵۲ میلادی (۱۳۳۱شمسی) رویاها و شکست های مردم عادی را به تصویر میکشد که بر اساس محیطی که در آن زندگی میکنند شکل گرفته است.
بدون شک دیدگاه اکولوژیکی و کلینگر او هم با سالهای اولیه پرسه زدن در تپههای سالیناس و هم به واسطه دوستی طولانی و عمیق او با ادوارد فلاندرز ریکتس، زیستشناس دریایی مشهور تعیین شد.
ادوارد فلاندرز ریکتس، بنیانگذار آزمایشگاههای بیولوژیکی اقیانوس آرام، یک آزمایشگاه دریایی که در نهایت در Cannery Row در مونتری مستقر شد، ناظر دقیق زندگی جزر و مدی بود.
اشتاین بک درباره ادوارد مینویسد: «من به دانش و صبر او در تحقیقات وابسته شدم.»
ادوارد فلاندرز ریکتس، مقالهای پس از مرگ دوستش اشتاین بک در سال ۱۹۴۸ میلادی (۱۳۲۷شمسی) سرود که با «نوار از دریای کورتز» ۱۹۵۱ میلادی (۱۳۳۰شمسی) همراه بود.
با این حال، تأثیر ادوارد بر جان اشتاین بک بسیار عمیقتر از مشاهدات بود. ادوارد عاشق سرودهای گریگوری و باخ بود.
ریکتس مردم را همانگونه که بودند پذیرفت و زندگی را آنگونه که آن را یافت پذیرفت.
او این ویژگی را تفکر غیر غایتشناختی یا «است» نامید، دیدگاهی که اشتاینبک نیز در بسیاری از داستانهای خود در دهه ۱۹۳۰ میلادی (۱۳۰۹شمسی) به آن پرداخت.
ادوارد فلاندرز ریکتس با “کیفیتی جدا” می نوشت و صرفاً آنچه “هست” را ضبط می کرد.
جان اشتاینبک در بیشتر داستانهای خود یک شخصیت «دکتر» را وارد موضوع می کرد، یک ناظر خردمند از زندگی که مظهر موضع ایدهآلی متفکر غیر غایتشناس است. مانند: شخصیت های داک برتون در «نبرد مشکوک»، لاغر در «موشها و آدم ها»، کیسی در خوشه های انگور.
ادوارد فلاندرز ریکتس مرشد اشتاین بک، آلتر ایگو و جفت روح او بود.
با توجه به عمق دوستی هجده ساله او با ریکتس، تعجب آور نیست که پیوندی که بیشتر در آثار اشتاین بک به آن اذعان شده است، دوستی بین انسان ها است.
منابع مقاله:
nobelprize stanford edu
فیلمای خوبی بر اساس نوشته های اشتاین بک ساخته شده مخصوصا خوشه های خشم یک اثر برجسته بود که توجه دنیای فیلمسازی رو هم به خودش جلب کرد متاسفانه چندان با کتابای جان اشتاین بک آشنا نیستم ولی فیلم خوشه های خشم رو دیدم فیلمی پر از تصاویر دردناک و تاسف بار از وضعیت مردم آن دوران بود