اشتراک ویژه ورود / ثبت نام

خلاصه کتاب توتالیتاریسم اثر هانا آرنت از سیر تا پیاز

خلاصه کتاب توتالیتاریسم اثر هانا آرنت از سیر تا پیاز

تاریخ انتشار: ۱۷ اسفند ۱۴۰۱

به افرادی که به مطالعه تاریخ، جامعه‌شناسی و فرهنگ علاقه دارند و کسانی که به مباحث مربوط به جنگ جهانی و مفاهیم شکل‌گیری نظام‌ ها علاقه‌مند هستند به شدت پیشنهاد میکنیم کتاب توتالیتاریسم را مطالعه نمایند. 

کتاب خاستگاه توتالیتاریسم که در سال ۱۹۵۱ میلادی (۱۳۳۰ شمسی) منتشر شد، اولین اثر مهم هانا آرنت بود.

که در آن نازیسم و ​​استالینیسم را به عنوان جنبش های سیاسی توتالیتر اصلی نیمه اول قرن بیستم توصیف و تحلیل می کند.

در این بخش از معرفی کتاب قصد داریم چیکده و خلاصه کتاب توتالیتاریسم را برای شما شرح دهیم، پس در ادامه با ما در سایت جادوی باور همراه باشید.

نگاهی بر کتاب توتالیتاریسم

کتاب توتالیتاریسم (Totalitarianism book) اولین بار در سال ۱۹۵۱ میلادی (۱۳۳۰ شمسی) به زبان انگلیسی منتشر شد. سپس ترجمه آلمانی آن در سال ۱۹۵۵ میلادی (۱۳۳۴ شمسی) با عنوان عناصر و ریشه های حکومت توتالیتر (Elemente und Ursprünge totaler Herrschaft) منتشر شد.

نسخه دوم گسترش یافته ای در سال ۱۹۵۸ میلادی (۱۳۳۷ شمسی) منتشر شد. که دو فصل اضافی را شامل می شد.

این بخش ها جایگزین «نظرات پایانی» اصلی نویسنده شد. فصل سیزدهم با عنوان “ایدئولوژی و ترور: شکل بدیع حکومت” بود که در سال ۱۹۵۳ میلادی (۱۳۳۲ شمسی) به صورت کتاب جداگانه ای منتشر شد.

فصل چهاردهم به انقلاب مجارستان در سال ۱۹۵۶ میلادی (۱۳۳۵ شمسی) با عنوان “مطالعه: تأملاتی در مورد انقلاب مجارستان” می پردازد.

البته در نسخه های بعدی فصل چهاردهم را حذف کردند، مطالب این فصل را نیز به طور جداگانه به زبان انگلیسی و آلمانی در کتاب امپریالیسم توتالیتر: تأملاتی در مورد انقلاب مجارستان در سال ۱۹۵۸ میلادی (۱۳۳۷ شمسی) منتشر کردند.

خاستگاه توتالیتاریسم اثر هانا آرنت تحلیلی عمیق از شرایط تاریخی پیرامون ظهور توتالیتاریسم در قرن بیستم است.

تحلیل موجود در کتاب به سه زیر بخش تقسیم می شود:

  1. یهودستیزی
  2. امپریالیسم
  3. ​​توتالیتاریسم

دو بخش اول به تحولات تاریخی در جامعه مدرن از قرن نوزدهم تا بحران جنگ جهانی اول اختصاص دارد که نشان دهنده آغاز موفقیت توتالیتر در اروپا است.

درباره نویسنده – هانا آرنت

هانا آرنت نویسنده کتاب توتالیتاریسم

هانا آرنت (Hannah Arendt) متولد ۱۴ اکتبر ۱۹۰۶ میلادی (۱۱ مهر سال ۱۲۸۵ شمسی)، در شهر هانوفر آلمان متولد شد.

هانا دانشمند سیاسی و فیلسوف آمریکایی و آلمانی الاصل است که به خاطر نوشته ‌های انتقادی‌اش در مورد مسائل یهودیان و مطالعه ‌اش درباره توتالیتاریسم شهرت دارد.

آرنت در هانوفر آلمان و کونیگزبرگ پروس (کالینینگراد کنونی روسیه) بزرگ شد.

او در سال ۱۹۲۴ میلادی (۱۳۰۳ شمسی) در دانشگاه ماربورگ، دانشگاه آلبرت لودویگ فرایبورگ و دانشگاه هایدلبرگ به تحصیل در رشته فلسفه پرداخت.

او در سال ۱۹۲۸ میلادی (۱۳۰۷ شمسی) مدرک دکترای فلسفه را در دانشگاه هایدلبرگ دریافت کرد.

در ماربورگ رابطه عاشقانه ای با معلم اش مارتین هایدگر آغاز کرد که تا سال ۱۹۲۸ میلادی (۱۳۰۷ شمسی) ادامه داشت.

در سال ۱۹۳۳ میلادی (۱۳۱۲ شمسی) هایدگر به حزب نازی پیوست و اجرای سیاست های آموزشی نازی ها را به عنوان رئیس فرایبورگ آغاز کرد، آرنت که یهودی بود مجبور به فرار به پاریس شد.

آرنت در سال ۱۹۴۰ میلادی (۱۳۱۹ شمسی) با هاینریش بلوچر، استاد فلسفه ازدواج کرد. در سال ۱۹۴۱ میلادی (۱۳۲۰ شمسی) زمانی که او و همسرش به ایالات متحده مهاجرت کردند، دوباره از دست نازی ها فراری شد.

آرنت در شهر نیویورک اقامت گزید و مدیر تحقیقات کنفرانس روابط یهودیان ۱۹۴۴ تا ۱۹۴۶ میلادی (۱۳۲۳ تا ۱۳۲۵ شمسی)، سردبیر کتاب شوکن ۱۹۴۶ تا ۱۹۴۸ میلادی (۱۳۲۵ تا ۱۳۲۷ شمسی) و مدیر اجرایی ۱۹۴۹ تا ۱۹۵۲ میلادی (۱۳۲۸ تا ۱۳۳۱ شمسی) شرکت بازسازی فرهنگی یهودی شد.

او به دنبال نجات دادن نوشته ها و آثار پراکنده یهودیان از زیر دست نازی ها بود. 

هانا آرنت در سال ۱۹۵۱ میلادی (۱۳۳۰ شمسی) تابعیت آمریکا را دریافت کرد. او از سال ۱۹۶۳ تا ۱۹۶۷ میلادی (۱۳۴۲ شمسی تا ۱۳۴۶ شمسی) در دانشگاه شیکاگو و پس از آن در مدرسه جدید تحقیقات اجتماعی در شهر نیویورک تدریس کرد.

سپس در ۴ دسامبر ۱۹۷۵ میلادی (۱۳ آذر ۱۹۵۴ شمسی) در نیویورک، ایالات متحده آمریکا در گذشت.

آرنت رشد توتالیتاریسم را نتیجه فروپاشی دولت و ملت سنتی می دانست.

او استدلال می‌کرد که رژیم‌های توتالیتر، از طریق تعقیب قدرت سیاسی خام و غفلت از ملاحظات مادی یا فایده‌ گرایانه، ساختار اجتماعی را متحول کرده و پیش‌بینی سیاست معاصر را تقریباً غیرممکن کرده‌اند.

کتاب وضعیت انسانی که در سال ۱۹۵۸ میلادی (۱۳۳۷ شمسی) منتشر شد، درمان گسترده و منظمی از آنچه آرنت آن را حیات فعال (active life) می نامید بود.

او از ایده‌آل ‌های کلاسیک، شهروندی و کنش سیاسی در برابر آنچه که وسواس تحقیرآمیز صرف رفاه می‌ دانست، دفاع کرد.

لازم به ذکر است که بسیاری از آثار او، تا حد زیادی مدیون سبک فلسفی هایدگر می باشد.

خلاصه کتاب توتالیتاریسم

۱۷ قانون موفقیت از ناپلئون هیل ، ۶۶۰ دقیقه (۱۹۵۴ شیکاگو)

این واقعیت که هانا آرنت یک پناهنده یهودی بود که از ظلم و ستم نازی ها به جوش آمده را نمی توان از ریشه های کتاب توتالیتاریسم جدا کرد.

این کتاب که با دانشی برجسته نوشته شده است (به سختی یک صفحه فاقد پاورقی است و در برخی موارد طول پاورقی ها بیشتر از متن است) با این وجود، محکومیت پرشور به تمامیت خواهی است.

به طور خلاصه، آرنت در جستجوی ریشه‌های فکری جنبشی بود که او را از زادگاهش آلمان آواره کرده بود و او را به یک پناهنده در دنیایی کاملاً غیردوستانه با یهودیان تبدیل کرده بود.

بدیهی است که این کتاب نه تنها محصول فکر بلکه محصول رنج است.

در واقع، تنها با انتشار کتاب خاستگاه توتالیتاریسم بود که آرنت توانست موقعیتی آکادمیک به دست آورد.

در نهایت او استاد تمام دانشگاه پرینستون شد، اولین زنی که به این موقعیت دست یافت.

بخش اول: یهودستیزی

یهودستیزی در جنگ جهانی

هانا آرنت در بخش «یهود ستیزی» به بررسی این موضوع می پردازد که چرا یهودی ستیزی و شخصیت یهودی چنین نقش مهمی در تبلیغات نازی و توتالیتر ایفا کرده است.

آرنت استدلال می کند که این تصادفی نیست که آنها به عنوان قربانیان وحشت توتالیتاریسم انتخاب شده اند، و با بررسی رابطه آنها با جامعه به عنوان یک کل، می توان فهمید که چرا آنها مورد نفرت فراوان قرار گرفتند.

برای انجام این کار، آرنت نقش آنها را به عنوان تامین کنندگان مالی دولت و گروه خاصی در جامعه که به طور کامل در دولت و ملت ادغام نشده بودند، مطالعه می کند.

این موقعیت استثنایی آنها را خارج از جامعه طبقاتی قرار می داد و به نظر می رسید آنها را به دولت متصل می کرد و هر زمان که طبقه یا گروهی با دولت درگیری پیدا می کرد آنها را هدف نفرت قرار می داد.

با افول دولت و ملت، نفوذ نخبگان یهودی نیز به میزان قابل توجهی کاهش یافت، اما در همان زمان به نظر می رسید که نفوذ یهودی ستیزی به عنوان یک ایدئولوژی به طور غیرقابل توضیحی در حال افزایش است.

از دست دادن دولت و ملت در امپریالیسم عذابی را برای مردم یهود به همراه داشت.

بخش دوم: امپریالیسم

امپریالیسم

“امپریالیسم”، دوره فروپاشی دولت و ملت را توصیف می کند که با گسترش امپریالیستی جدید در اواخر قرن نوزدهم مصادف شد و در نهایت به جنگ جهانی اول منجر شد.

امپریالیسم یک پدیده جدید است زیرا برای اولین بار طبقه بورژوازی (طبقه بالاتر یا مرفه و سرمایه‌دار) حاکمیت سیاسی را به دست می گیرد و گسترش را برای توسعه به یک آرمان حکومتی ارتقا می دهد.

این شکل‌گیری سیاسی جدید، که با جنبش و انباشت مداوم مشخص می‌شود، برای اولین بار باعث ایجاد نژادپرستی و بوروکراسی (دیوانسالاری) به عنوان ایدئولوژی‌های اصلی جامعه مدرن شد.

اینها هر دو ویژگی اصلی امپریالیسم برون مرزی و جنبش های پان (ملی‌گرایی‌) بودند که پیش درآمد مستقیم جنبش های توتالیتر قرن بیستم نیز شدند.

بخش سوم: توتالیتاریسم

آدولف هیتلر

هانا آرنت در «توتالیتاریسم» از مقوله‌های به دست آمده از تحلیل خود از یهودستیزی و امپریالیسم برای تجزیه توتالیتاریسم استفاده می‌کند.

او درمی‌یابد که امپریالیسم و توتالیتاریسم با تأکید بر حرکت مداوم تعریف می‌شود، که عاملیت افراد را از طریق چرخاندن آنها صرفاً در یک موتور بزرگ تاریخ یا طبیعت سلب می‌کند.

آرنت با تحلیل ابزارها و سازماندهی توتالیتاریسم در می یابد که جوهره آن ترور است و هدف آن از بین بردن کامل خودانگیختگی روح انسان است.

در میان این تاریکی، آرنت همچنان می‌تواند امیدوار باشد که بشریت بتواند بر چنین وحشتی از طریق خودانگیختگی کنش سیاسی موجود در تولد نسل جدید غلبه کند.

تحلیل و بررسی کتاب خاستگاه توتالیتاریسم

از آنجایی که نازی ها از طریق استفاده از دموکراسی توده ای به قدرت رسیدند، به نظر می رسد دموکراسی با لیبرالیسم مخالف است.

این یک بحث رایج پس از وقایع قرن بیستم و حتی امروز است که دخالت توده‌ها در سیاست منجر به ظهور توتالیتاریسم خواهد شد و باید از آن اجتناب کرد.

برای مثال، فرانسیس فوکویاما، روشنفکری که به خاطر کارش در کتاب «پایان تاریخ» مشهور است، در مصاحبه اخیر اش، به نفع لیبرالیسم و ​​علیه دموکراسی استدلال کرد.

فوکویاما استدلال می‌کند که مردم اساساً بر اساس منافع طبقاتی خود رأی می‌دهند و دخالت مستقیم توده‌های کارگر در سیاست منجر به تصمیم‌های ضعیف یا غیرمنطقی می‌شود که صراحتاً غیر لیبرال هستند.

آرنت سعی دارد این دیدگاه را نقد کند. این یک روش رایج در سراسر کار او بوده است که او رابطه بین علت و معلول را مورد بازجویی قرار می دهد و این نیز از این قاعده مستثنی نیست.

وقتی مردم لیبرالیسم را در مقابل دموکراسی قرار می‌دهند، بی‌عقلی توده‌ها را عامل توتالیتاریسم می‌دانند، اما در واقع نتیجه از هم پاشیدگی جامعه طبقاتی و نظام حزبی است.

این اشتباه بسیار شبیه به اشتباهی است که او توسط مورخان و روشنفکران ماجرای دریفوس شناسایی کرده بود که به دروغ اوباش را با مردم یکی دانستند.

توده ها نیز مردم نیستند و دموکراسی به عنوان یک شکل علت نهایی ظهور رژیم های توتالیتر نیست.

این بدان معنا نیست که او فکر می کند توده ها چیز خوبی هستند: برعکس.

همانطور که پیتر باهر در «توده‌ها» در نظریه توتالیتاریسم هانا آرنت استدلال می‌کند، آرنت معتقد است که توده‌ها اساساً برای لیبرالیسم مضر هستند.

اما باهر استدلال می‌کند که این دیدگاه تفاوت‌های ظریفی دارد، زیرا او فکر می‌کند که خلق توده‌ها محصول آن است.

مشکل آرنت عمیق‌تر از یک “حدس خاص” از جامعه  است. و از پویایی جامعه مدرن نشات می‌گیرد که دولت و ملت و مردم را نابود کرده و تنها جنبش توتالیتر و توده‌ ها را پشت سر گذاشته است.

آدولف هیتلر و بنیتو موسولینی

سخن پایانی کتاب توتالیتاریسم

در واقع، توده ها از طریق تبلیغات و همذات پنداری با جنبش به توتالیتاریسم کشیده می شوند.

همذات پنداری توده ‌ها با جنبش تاریخ یا طبیعت که توتالیتاریسم پیشنهاد می‌کند، تنها به این دلیل امکان‌پذیر است که جامعه از قبل به یک جنبش متلاشی شده است.

دولت ها تحت سلطه بوروکراسی هستند و حرکت سرمایه در گسترش بی پایان امپراتوری، زمینه پایدار دولت و ملت را ویران می کند.

در نهایت، فرد از همه روابط خود در جامعه کاملاً منزوی می شود و مانند یک اتم کاملاً خودکفا می شود و بدون پشتوانه در جهان می چرخد.

در چنین شرایطی، تبلیغات می ‌تواند به طور مؤثر توسط اوباش و نخبگان برای جلب توده‌ها مورد استفاده قرار گیرد.

زیرا تخیلی که چنین تبلیغاتی ارائه می‌کند به اندازه واقعیت محتمل به نظر می‌ رسد، که هر دوی آنها ناپایدار و مبهم بوده‌اند.

وقتی توده ها خود را با جنبش توتالیتر شناسایی می کنند، توانایی داشتن تجربه واقعی را از دست می دهند.

زمانی که فرد با جهان تعامل دارد تجربه ای دارد و می تواند در مورد اعمال خودمختار خود و پیامد های آنها تأمل کند.

این همچنین به این معنی است که تجربه یک فرد را تغییر می دهد.

به عنوان یک مثال بسیار ساده، اگر شخصی احساس سوختن در آتش را تجربه کند، احتمالاً یاد می گیرد که چگونه بدون آسیب رساندن به خود از آتش استفاده کند و در نتیجه رفتار خود را تغییر دهد.

این همیشه به روشی پیچیده‌تر اتفاق می‌افتد. می توان یک اثر هنری یا موسیقی، یک احساس انتزاعی مانند عشق یا نفرت، یا حتی سیاست و حکومت را تجربه کرد.

با این حال، چنین تجاربی بر استقلال شخص بازیگر متکی است. بنابراین، وقتی همه اعمال یک فرد از آن او نباشد، بلکه صرفاً در خدمت اراده رهبر و به واسطه او، حرکت بزرگ تاریخ باشد، از تأمل در آن ها یا داشتن تجربه ناتوان است.

به همین دلیل است که استدلال نمی تواند توده هایی را که بخشی از یک جنبش شده اند قانع کند. تنها تکرار و زور وحشیانه می‌تواند بر توده ‌ها «تأثیر» بگذارد، زیرا آن ها قادر به تجربه واقعی نیستند.

برای اینکه یک استدلال مؤثر واقع شود، شنونده باید ظرفیت عقل و تجربه مستقل را داشته باشد. سیاست حزب لیبرال بر این ظرفیت تکیه می کند و سعی می کند شهروندان را از طریق عقل متقاعد کند.

تکرار کل این فرآیند را کوتاه می کند زیرا بدون تجربه، تنها واقعیت یک رویداد و تکرار آن به آن اعتبار می بخشد. نازی ها فقط این عبارت را تکرار نمی کنند که نژاد آریایی برتر از دیگران است.

آن ها از طریق استفاده از ترور و خشونت گام برمی دارند تا آن را در واقعیت به نظر برسانند. این اعمال بخشی از «تکرار» است که مفهومی انتزاعی‌تر از کاربرد محاوره‌ای آن است.

از طریق این فرآیند، ترور می تواند برتری بی چون و چرای یک “قانون” فرضی حاکم بر تغییرات تاریخی را ایجاد کند. تنها زمانی که خودانگیختگی و عقل فردی به طور کامل از بین برود می تواند توتالیتاریسم رونق یابد. بنابراین، ترور بی وقفه این هدف را دنبال خواهد کرد.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

2015 © تمامی حقوق این سایت متعلق به جادوی باور است.
Whatsapp
phone