توضیحات
یکی دیگر از ویدیو های باب پراکتور که به دعوت لوئیس هوز در برنامه حاضر شده و یک مصاحبه ۱۰۰ دقیقه ای شرح حال باب پراکتور و سپس آموزش هایی برای موفقیت از طریق قانون جذب خواهید دید
شروع مصاحبه ویدیویی باب پراکتور با
باب پراکتور: آدم بیمصرفی بودم، هیچ کار به درد بخوری نمیکردم. یه آدم کاملا بیمصرف،پیروزی رو فقط توی ورزش هاکی یا فوتبال میشناختم. فکر نمیکردم آدم توی زندگی باید برای پیروزی تلاش کنه ،توی نیروی دریایی بودم، تو کارخونه کار کردم، توی کاباره حتی کار کردم، هیچ هدفی نداشتم
۲۶ سالم شده بود که از خواب غفلت بیدار شدم و تا قبل از اون هیچ هدفی نداشتم به همین دلیل همیشه به خودم میگفتم اگر من میتونم پس بقیه هم میتونن. چون من یه بازنده بودم ولی زندگیم به کل تغییر کرد. جوری که هنوز در عجبم و تصمیم گرفتم به بقیه هم کمک کنم، و تونستم
لوئیس هوز : چرا فکر میکردی یه بازنده هستی؟
باب پراکتور: چون من هم مثل تو در مورد خودم فکر میکردم خیلی وقتا به این قضیه فکر کردم، وقتی به دنیا اومدم آمریکا توی رکود اقتصادی شدیدی قرار داشت. خیلی وقت پیش بود. آمریکا توی رکود اقتصادی بود. و وقتی جنگ جهانی دوم شروع شد ۵ یا ۶ سالم بود
پدرم رفت جنگ، خیلی پدرم رو نمیدیدم. یه خواهر بزرگتر و یه برادر کوچکتر از خودم داشتم. من وسطی بودم ، مادر بزرگم واسه من و برادرم مثل دوست صمیمی بود، و خواهرم هم واسمون مادری میکرد. احساس میکردم که تو زندگی راه خودم رو گم کردم
لوئیس هوز : پدرتون هم نبودش ؟
باب پراکتور : پدری در کار نبود. بعد از جنگ برگشت خونه بعدش دوباره رفت یه جای دیگه ، تو بچگی هیچ هدفی نداشتم خیلی لاغر مردنی بودم اعتماد به نفسم خیلی پایین بود. خودمو اصلا نمیشناختم، هیچکس در این مورد بهم چیزی یاد نداده بود. اون روزها خیلی زندگی سخت بود
رکود اقتصادی، جنگ جهانی. مادرم همین که میتونست بهمون غذا بده و اجاره خونه رو بده خدا رو شکر میکرد فقط زنده موندن مهم بود اون زن فوقالعادهای بود. همه کارها رو خودش انجام میداد واسه همین من و برادر و خواهرم هر وقت یادش میافتیم میگیم خدا رحمتش کنه چون از جونش مایه گذاشت و وقتی یاد گذشته میافتیم میگم هر چی داریم از اونا داریم بزرگترین درسی که مادرت بهت یاد داد چی بود؟ بهمون یاد داد که بخشنده باشیم خودش خیلی آدم دست و دلبازی بود
من تو خیریه های زیادی شرکت میکنم. همه میدونن آدم خیری هستم. و از مادرم یاد گرفتم یادمه وقتی بچه بودیم یه خانوادهای اون طرف خیابون روبروی ما زندگی میکردن ما توی منطقه ساحلی تورنتو زندگی میکردیم. زمستونها خیلی سرد میشد. برای گرم کردن خونه از زغال استفاده میکردیم. اون خانواده زغال نداشتن، خونشون خیلی سرد بود
یادمه وقتی به مادرم گفتم یه ۲۰ دلاری بهم داد گفت برم خوردش کن ۲ تا ۱۰ دلاری بگیر. پول خیلی زیادی بود. یه ۱۰ دلاری رو بهم داد گفت بده بهشون تا بتونن ۱۰۰۰ کیلو زغال بخرن. حتی اونا رو نمیشناخت و هیچوقت این کارشو فراموش نکردم. هنوز بعد از ۶۵ سال دارم در موردش صحبت میکنم با اینکه خودش کلی مشکل داشت هنوز هم به بقیه کمک میکرد
این اخلاقش رو من و برادر و خواهرم ازش به ارث بردیم
لوئیس هوز : بالاخره زندگی واسش آسون شد، به جایی رسید؟
ادامه در ویدیو …
دسته بندی : باب پراکتور قانون جذب تخصصی
برچسب ها: سخنرانی باب پراکتور, سمینار های باب پراکتور, کتاب های باب پراکتور
کلا همیشه یه مطالب یه جور میگه اصلا عوضش نمیکنه